فرهنگ واژگان

  • بدون تصویر

    جِذْع

    معنای واژه جِذْع: تنه درخت خرما (الى جذع النّخله). (مریم 23)

  • بدون تصویر

    حلاّف

    معنای واژه حلاّف: کسى که بسیار سوگند یاد میکند (ولا تطع کل حلاّف مهین). (قلم 10)

  • بدون تصویر

    بَطَن

    معنای واژه بَطَن: بِطانه: همراز (لا تتّخذوا بطانه من دونکم). (آل عمران118) معنای واژه بطائن: جمع بطانه و آن باطن و آستر لباس است (بطائنها من استبرق). (رحمن 54)

  • بدون تصویر

    تحسّس

    معنای واژه تحسّس: جستجو کردن (فتحسّسوا من یوسف). (یوسف87) * به معناى کشتن نیز آمده است (گرفتن و ابطال حس) (ولقد صدقکم اللّه وعده اذ تحسّونهم باذنه). (آل عمران 152)

  • بدون تصویر

    جدار

    معنای واژه جدار: دیوار (وامّا الجدار فکان لغلامین). (کهف 82)

  • بدون تصویر

    اَجَل

    معنای واژه اَجَل: مدّت معین (اجل مسمی). (بقره 282)

  • بدون تصویر

    حِمل

    معنای واژه حِمل: (به کسر اول) بار سنگینى که در درون حمل میشود مانند فرزندى که در شکم مادر است (حملته امّه وهناً على وهن). (لقمان 14)

  • بدون تصویر

    حَسیس

    معنای واژه حَسیس: صوت خفى (لا یسمعون حسیسها). (انبیاء 102)

  • بدون تصویر

    جود

    معنای واژه جود: (جودى): نام کوهى است که کشتى نوح بر آن نشست (واستوت على الجودی). (هود 44)

  • بدون تصویر

    بَهْج

    معنای واژه بَهْج: خوش مَنظر، طراوت و سرسبزى (حدائق ذات بهجه). (نمل 60)

  • بدون تصویر

    تِرْب

    معنای واژه تِرْب: همسال (اتراب) وصف حوریان بهشتى (وکواعب أتراباً). (نبأ 33)

  • بدون تصویر

    تریبه

    معنای واژه تریبه جمع آن ترائب: استخوانهاى سینه (یخرج من بین الصّلب والتّرائب). (طارق 7)

  • بدون تصویر

    حُقُب

    معنای واژه حُقُب: دهر، زمان (أو أمضی حقباً) (کهف 60) * جمع آن احقاب (لابثین فیها احقاباً). (نبا 23)

  • بدون تصویر

    حلق

    معنای واژه حلق: تراشیدن (ولا تحلقوا رؤسکم). (بقره 196)

دکمه بازگشت به بالا