فرهنگ واژگان

  • بدون تصویر

    جَدَث

    معنای واژه جَدَث: قبر (یخرجون من الأجداث سراعاً). (معارج 43)

  • بدون تصویر

    حطب

    معنای واژه حطب: هیزم (حمّاله الحطب). (مسد 4) (کنایه از سخن‏چینى است).

  • بدون تصویر

    امام

    معنای واژه امام: کسى است که به پیشوایى او در قول و فعل اقتداء میشود چه حق و چه باطل (یوم ندعوا کل اناس بامامهم). (اسراء 71)

  • بدون تصویر

    اُجاج

    معنای واژه اُجاج: آب شور مایل به تلخى (ملح اجاج). (فاطر 12)

  • بدون تصویر

    جَوْب

    معنای واژه جَوْب: شکافتن و نقب زدن، تونل (جابوا الصّخر بالواد). (فجر 9)

  • بدون تصویر

    اَوْب

    معنای واژه اَوْب: بازگشت کردن (لِلْطَّاغِینَ مَآبًا). (نباً 22) * اوب فقط در باره موجودى است که با اراده است اما رجوع در باره موجود بااراده و بیاراده هر دو اطلاق میشود.

  • بدون تصویر

    بسط

    معنای واژه بسط: گسترش (والله جعل لکم الارض بساطاً). (نوح 19)

  • بدون تصویر

    حَصْحص

    معنای واژه حَصْحص: آشکار شدن (الان حصحص الحق). (یوسف 51)

  • بدون تصویر

    حَرَس

    معنای واژه حَرَس: نگهبان (فوجدناها ملئت حرساً شدیداً). (جن 8)

  • بدون تصویر

    بعل

    معنای واژه بعل: شوهر (وبعولتهنّ أحق بردّهنّ). (بقره 228) معنای واژه بعل: نام یکى از بتهاى مشهور جاهلیت (أتدعون بعلا). (صافات125)

  • بدون تصویر

    جَفْن

    معنای واژه جَفْن: ظرف طعام (یعملون له ما یشاء من محاریب وتماثیل وجِفان). (سبأ 13)

  • بدون تصویر

    بَثّ

    معنای واژه بَثّ: پراکندن (وبثّ فیها من کلّ دابّه) (بقره 164).

  • بدون تصویر

    اَوْل

    معنای واژه اَوْل: بازگشت به اصل (هذا تأویل رؤیای). (یوسف 100)

  • بدون تصویر

    تُبّع

    معنای واژه تُبّع: لقب پادشاهان یمن که قومشان از آنها پیروى میکردند (أهم خیر أم قوم تُبّع). (دخان 37)

دکمه بازگشت به بالا