فرهنگ واژگان

  • بدون تصویر

    بَغْت

    معنای واژه بَغْت: حادثه ناگهانى (فاخذناهم بغته). (اعراف 95)

  • بدون تصویر

    بَرْد

    معنای واژه بَرْد: خنکى و سردى (قلنا یا نار کونی برداً وسلاماً). (انبیاء 69)

  • بدون تصویر

    بکم

    معنای واژه بکم: جمع ابکم: گنگ مادرزاد (ضرب الله مثلا رجلین أحدهما أبکم). (نحل 76)

  • بدون تصویر

    اَزّ

    معنای واژه اَزّ: تحریک شدید (تؤزّهم ازاً). (مریم 83)

  • بدون تصویر

    جوز

    معنای واژه جوز: گذشتن از محل؛ به طور استعاره براى عفو و اغماض به کار برده میشود (نتجاوز عن سیّئاتهم). (احقاف 16)

  • بدون تصویر

    حُبّ

    معنای واژه حُبّ: دوست داشتن (ویطعمون الطعام على حبّه مسکیناً). (انسان 8)

  • بدون تصویر

    حَفْو

    معنای واژه حَفْو (احفاء): مبالغه در سؤال و درخواست (ان یسئلکموها فیحفکم تبخلوا). (محمد 37)

  • بدون تصویر

    بَنَنَ

    معنای واژه بَنَنَ: طرف یا سر انگشت (واضربوا منهم کلّ بنان). (انفال 12)

  • بدون تصویر

    ثَبْط

    معنای واژه ثَبْط: حبس، بازداشتن (ولکن کره الله انبعاثهم فثبّطهم). (توبه46)

  • بدون تصویر

    جَنى

    معنای واژه جَنى: چیدن میوه (وجنى الجنّتین دان). (الرحمن 54)

  • بدون تصویر

    جفو

    معنای واژه جفو: دور شدن، کنار شدن (تتجافى جنوبهم عن المضاجع). (سجده 16)

  • بدون تصویر

    اُفق

    معنای واژه اُفق: ناحیه (ولقد رأه بالافق المبین). (تکویر 23)

  • بدون تصویر

    بعث

    معنای واژه بعث: برانگیختن (هو الّذی بعث فی الأمّیین). (جمعه 2)

  • بدون تصویر

    اِفْک

    معنای واژه اِفْک: خبر ساختگى، دروغ (افک مبین). (نور 12) معنای واژه افّاک: بسیار دروغگو (تنزّل على کلّ افّاک اثیم). (شعراء 222)

دکمه بازگشت به بالا