فرهنگ واژگان
-
جُرْح
معنای واژه جُرْح: اثر درد و بیمارى در پوست (جراحت و زخم) (والجروح قصاص) (مائده 45) * رد کردن شهادت شاهد را جُرح میگویند که تشبیهى از دردمند کردن است. * به سگان شکارى (جوارح) گفته میشود بدین جهت که…
-
ثَقْب
معنای واژه ثَقْب: نفوذ، پاره کردن، درخشان (النّجم الثّاقب). (طارق 3)
-
حِقْف
معنای واژه حِقْف: تپّه بزرگ شن که از وزیدن بادها به طور قوس در آمده است، جمع آن احقاف است که نام سرزمینى بوده که قوم سرکش عاد در آن زندگى میکرده و پیامبرشان حضرت هود (علیه السلام) بوده است…
-
جَهْد
معنای واژه جَهْد: تلاش کردن (ومن جاهد فانما یجاهد لنفسه). (عنکبوت 6)
-
اِرْب
معنای واژه اِرْب: حاجت و نیاز شدید (غیر اولی الاربه). (نور 31)
-
اَثْلْ
معنای واژه اَثْلْ: درخت گز (ذواتی اکل خمط واثل). (سبأ 16)
-
بَطْش
معنای واژه بَطْش: گرفتن با شدّت (ان بطش ربّک لشدید). (بروج 12)
-
بَرْح
معنای واژه بَرْح: کنار رفتن و جدا شدن (فلن ابرح الارض). (یوسف 80)
-
بَسّ
معنای واژه بَسّ: کوبیدن (وبسّت الجبال بسّاً). (واقعه 5)
-
اَنام
معنای واژه اَنام: خلق (والارض وضعها للانام). (الرحمن 10)
-
حُطام
حُطام: گیاه خشک، آن چیزى که از خشکى شکسته میشود (لو نشاء لجعلناه حطاماً). (واقعه 65)
-
بَعْثَر
معنای واژه بَعْثَر: زیرورو کردن و استخراج (این فعل ترکیب یافته از بعث و ثور است) (واذا القبور بعثرت). (انفطار 4)
-
حسیب
معنای واژه حسیب: کافى. (وکفى بالله حسیباً) (نساء 6)
-
اَزَفْ
معنای واژه اَزَفْ: نزدیک شدن وقت (ازفت الازفه). (نجم 57)