فرهنگ واژگان
-
جَدّ
معنای واژه جَدّ: عظمت، فیض (و انّه تعالى جدّ ربّنا). (جن 3)
-
جَناح
معنای واژه جَناح: (به فتح) پهلو (واضمم یدک الى جناحک). (طه 22) معنای واژه جَناح: بال (واخفض لهما جناح الذل من الرّحمه). (اسراء 24)
-
جزع
معنای واژه جزع: بیتابى و فریاد زدن (سواء علینا اجزعنا ام صبرنا مالنا من محیص). (ابراهیم 21)
-
جُنُب
معنای واژه جُنُب: جنابت (وان کنتم جنباً فاطهروا). (مائده 6) * شخص جنب به این عنوان نامیده شده به خاطر آن که در آن حال از نماز و توقف در مسجد و مانند آن باید دورى کند.
-
تبَّ
معنای واژه تبَّ: تباب: خسران و هلاکت (وما کید فرعون الاّ فی تباب) (غافر 37).
-
بهت
معنای واژه بهت: نسبت ناروا، دروغ، به معناى تحیّر نیز آمده. زیرا بهتان دروغى است که شنوندهاش را مبهوت و متحیّر میکند (أتأخذونه بهتاناً واثماً مبیناً). (نساء 20)
-
بَهْل
معنای واژه بَهْل: تضرع (ثم نبتهل فنجعل…). (آل عمران 61)
-
بُرْج
معنای واژه بُرْج: نام هر یک از دوازده برج فلک (والسماء ذات البروج). (بروج1)
-
اَسَف
معنای واژه اَسَف: محزون شدن، غضب کردن (فلما اسفونا) (زخرف 55)
-
اَسى
معنای واژه اَسى: حزن و اندوه (لکی لا تأسوا على مافاتکم). (حدید 23)
-
اَمْت
معنای واژه اَمْت: بلندى، مکان مرتفع (لا ترى فیها عوجاً ولا امتاً). (طه 107)
-
بَوَلَ
معنای واژه بَوَلَ: بال: حال و شأن، وضعیت (فما بال القرون الاولى). (طه 51)
-
جَلْد
معنای واژه جَلْد: (به فتح اول) تازیانه زدن (فاجلدوا کل واحد منهمامأه جلده). (نور2)
-
بعر
معنای واژه بعر: بعیر: شتر، شامل مذکر و مؤنث میشود (ولمن جاء به حمل بعیر). (یوسف 72)