فرهنگ واژگان

  • بدون تصویر

    جَنَف

    معنای واژه جَنَف: میل، میل در حکم (از حق به باطل متمایل شدن) (فمن خاف من موص جنفاً). (بقره 182)

  • بدون تصویر

    حاقّه

    معنای واژه حاقّه: از مادّه حق و به معناى روز قیامت است به خاطر این که روزى است که قطعاً واقع میشود و تحقق مییابد (الحاقّه * ما الحاقّه). (حاقّه 1،2)

  • بدون تصویر

    بذر

    معنای واژه بذر: تخمی که براى زراعت میپاشند.

  • بدون تصویر

    حرث

    معنای واژه حرث: زراعت (وجعلوا للّه ممّا ذرأ من الحرث). (انعام 136)

  • بدون تصویر

    اسرائیل

    معنای واژه اسرائیل: بنده خدا و لقب حضرت یعقوب (علیه السلام) (ومن ذریّه ابراهیم واسرائیل). (مریم 58)

  • بدون تصویر

    بحر

    معنای واژه بحر: هر مکان وسیعى که آب زیادى را در خود جمع کرده باشد (ظهر الفساد فی البرّ والبحر). (روم 41)

  • بدون تصویر

    جید

    معنای واژه جید: گردن (فی جیدها حبل من مسد). (مسد 5)

  • بدون تصویر

    حصن

    معنای واژه حصن: حفظ کردن (وعلّمناه صنعه لبوس لکم لتحصنکم من بأسکم). (انبیاء 80)

  • بدون تصویر

    بغى

    معنای واژه بغى: خواستن (تبتغی مرضات أزواجک). (تحریم 1) معنای واژه بغى: تجاوز (فمن اضطر غیر باغ) (بقره 173) (نور 33)

  • بدون تصویر

    ثَرى

    معنای واژه ثَرى: خاک (وما تحت الثّرى). (طه 6)

  • بدون تصویر

    جدّ

    معنای واژه جدّ: طى کردن و پیمودن زمین صاف و هموار و قطع و بریدن آن. واژه جدّه جمع آن جُدَد: قسمتها، خطوط و رگه‏ها؛ راه روشن، (جادّه به معناى راه از همین کلمه است) (ومن الجبال جدد بیض). (فاطر…

  • بدون تصویر

    جلاء

    معنای واژه جلاء: انتقال از منزل به خاطر آمدن بلا (ولولا أن کتب اللّه علیهم الجلاء لعذّبهم فی الدنیا). (حشر 3)

  • بدون تصویر

    ترقوه

    معنای واژه ترقوه: استخوان پیوندى میان گلوگاه و گردن. جمع آن تراقى است (کلاّ اذا بلغت التراقی). (قیامت 26)

  • بدون تصویر

    جار

    معنای واژه جار: همسایه و کسى که کنار دیگرى است.

دکمه بازگشت به بالا