از بزرگترین نعمتهایی که قادر متعال به بندگان خود عنایت فرموده آن است که بتوانند بدون هیچ واسطه و با فراقت بال با او سخن بگویند، آدابی گریبان گیرشان نباشد و بی هیچ نگرانی دست به دامانش شده و از او هر چه میخواهند بخواهند.
استاد حسین انصاریان در کتاب ارزشمند «شرح دعای کمیل»(1) مطالب ارزشمندی پیرامون این مهم بیان داشته اند که نوشتار زیر بخشی از آن را تشکیل می دهد .
دعا ، وسیله جلب اعتناى خدا و زمینه جذب رحمت الهى به سوى دعا کننده است . اعتنا و نظرى که سفره شقاوت را از خیمه حیات انسان برمى چیند و مائده سعادت و خوشبختى را براى او مى گستراند .
خداوند متعال، نزدیک بودن خود با بندگانش را با بیانی بی بدیل چنین بازگو می کند:
( وَاِذا سَاَلَکَ عِبَادى عَنِّى فَاِنّى قَرِیبٌ اُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ اِذا دَعَانِ . . . )(2)
« هنگامى که بندگانم در رابطه ى با من از تو سئوال کنند ، (پاسخش این است که) من یقیناً نزدیکم ، دعاى دعا کننده ای که مرا بخواند مستجاب مى کنم » .
دعاى مستجاب
در زمان منصور بن عمار که از زمره عارفان بود ثروتمندى مجلس معصیتى آراست ، چهار درهم براى خرید وسائل پذیرایى به غلامش داد و او را روانه بازار کرد .
غلام در راهى که به سوى بازار مى رفت به مجلس منصور بن عمار گذشت ، گفت : بایستم و گوش فرا دهم که منصور بن عمار چه مى گوید ؟ شنید منصور براى فردى تهى دست از مجلسیان خود چیزى طلب مى کند و مى گوید : کیست که چهار درهم انفاق کند تا چهار دعا در حق او کنم ؟ غلام پیش خود گفت : چیزى بهتر از این نیست که چهار درهم را به جاى خرید طعام و شراب براى اهل معصیت به او دهم تا در حق من چهار دعا کند .
چهار درهم را به منصور پرداخت و گفت : چهار دعا در حق من کن . منصور گفت : به چه امورى نسبت به تو دعا کنم ؟ دعایت را بیان کن . گفت :
اول : دعا کن که خدا مرا از اسارت بندگى و بردگى نسبت به اربابم آزاد کند .
دوم آن که : خواجه مرا توفیق توبه عطا فرماید .
سوم آن که : عوض این چهار درهم انفاق شده را به من عطا کند .
چهارم آن که : مرا و خواجه ام و اهل مجلس خواجه ام را مورد آمرزش قرار دهد .
منصور ، چهار دعا کرد و غلام با دست تهى به سوى خواجه بازگشت .
خواجه گفت : کجا بودى ؟ غلام گفت : اى خواجه ! چهار درهم دادم و چهار دعا خریدم . خواجه گفت : چهار دعا کدام است ؟ غلام گفت : دعاى اول این که : از قید بردگى آزاد شوم . خواجه گفت : تو در راه خدا آزادى . دوم آن که : تو اى خواجه توفیق توبه از گناه یابى . خواجه گفت : توبه کردم . سوم آن که : خدا عوض چهار درهم را به من عطا فرماید . خواجه چهار درهم به او داد . چهارم آن که : خداى مهربان من و تو و اهل مجلس را بیامرزد . خواجه گفت : آنچه بر عهده من بود بجا آوردم ، آمرزش من و تو و اهل مجلس از عهده من بیرون است . خواجه شبانه در عالم رویا صداى هاتفى را از جانب حق شنید که : اى بنده ! تو با این فقر و مسکنت به وظیفه خود رفتار کردى ، حاشا به کرم ما که با وجود کرم بى پایان به وظیفه خود عمل نکنیم ، ما تو را و غلامت و تمام اهل مجلس را آمرزیدیم .
ورود بر خداى کریم
مردى حکیم از گذرگاهى عبور مى کرد ، دید گروهى مى خواهند جوانى را به خاطر گناه و فساد از منطقه بیرون کنند و زنى از پى او سخت گریه مى کند . پرسیدم این زن کیست ؟ گفتند : مادر اوست . دلم رحم آمد ، از او نزد جمع شفاعت کردم و گفتم : این بار او را ببخشید ، اگر به گناه و فساد بازگشت بر شماست که او را از شهر بیرون کنید .
حکیم مى گوید : پس از مدتى به آن ناحیه بازگشتم ، در آنجا از پشت در صداى ناله شنیدم ، گفتم شاید آن جوان را به خاطر ادامه گناه بیرون کردند و مادر از فراق او ناله مى زند . در زدم ، مادر در را باز کرد ، از حال جوان جویا شدم . گفت : از دنیا رفت ولى چگونه از دنیا رفتنى ؟ وقتى اجلش نزدیک شد گفت : مادر همسایگان را از مردن من آگاه مکن ، من آنان را آزرده ام و آنان مرا به گناه شماتت و سرزنش کرده اند ، دوست ندارم کنار جنازه من حاضر شوند ، خودت عهده دار تجهیز من شو و این انگشتر را که مدتى است خریده ام و بر آن « بسم اللّه الرحمن الرحیم » نقش بسته است با من دفن کن و کنار قبرم نزد خدا شفاعت کن که مرا بیامرزد و از گناهانم درگذرد . به وصیتش عمل کردم ، وقتى از دفنش برمى گشتم گویى شنیدم : مادر برو آسوده باش ، من بر خداى کریم وارد شدم(3) .
توبه بدنبال توبه
عطار در « منطق الطیر » روایت مى کند : مردى پس از گناه و معصیت توفیق توبه یافت ، پس از توبه بر اثر غلبه هواى نفس دچار معصیت شد ، بار دیگر توبه کرد ولى توبه خود را شکست و گرفتار گناه شد تا جایى که به عقوبت و جریمه و مکافات و کیفر بعضى از گناهانش مبتلا شد و به این حقیقت آگاهى پیدا کرد که عمرش را به بى حاصلى تباه کرده و نزدیک به رحلت شده به خیال توبه افتاد ، ولى از خجالت و شرمسارى روى توبه نداشت و چون دانه گندم روى تابه سرخ شده از آتش در سوز و گداز بود ، تا وقت سحر از منادى غیبى شنید : اى گنهکار خداى مهربان مى فرماید : چون اول توبه کردى تو را بخشیدم ، وقتى توبه شکستى در حالى که مى توانستم از تو انتقام بگیرم مهلتت دادم تا توبه کردى و توبه ات را پذیرفتم تا بار سوم که توبه شکستى و خود را در معصیت غرق کردى ; اکنون اگر به خیال توبه هستى توبه کن که باز توبه ات را مى پذیرم(4) .
دعاى راه گم کرده را پاسخ مى دهند
عطار در « منطق الطیر » روایت مى کند : شبى حضرت روح الامین در سدره المنتهى قرار داشت ، شنید از جانب خداى مهربان نداى لبیک مى آید ، ولى ندانست این لبیک در جواب کیست . خواست شایسته شنیدن لبیک را بشناسد ، در تمام آسمان و زمین کسى را نیافت . ملاحظه کرد از پیشگاه حضرت حق پیاپى جواب لبیک مى رسد .
دوباره نظر کرد اثرى از چنان بنده اى که سزاوار مقام جواب باشد نیافت ، عرضه داشت : الهى ! مرا به سوى بنده اى که پاسخ ناله اش را مى دهى راهنمایى کن . خطاب رسید : به خاک روم نظر انداز . نظر کرد دید بت پرستى در بتخانه روم در حالى که چون ابر بهار مى گرید بتش را صدا مى زند .
جبرئیل از مشاهده این واقعه در جوش و خروش آمد ، عرضه داشت : حجاب از برابرم برگیر ، که چگونه است که بت پرستى بت خود را ستایش مى کند و او را به زارى مى خواند و تو از روى لطف و رحمت جوابش را مى گویى ! خطاب رسید : بنده ام دلش سیاه شده به این خاطر راه را گم کرده ، ولى چون مرا از کیفیت راز و نیازش خوش آمد جواب مى گویم و به پاسخش لبیک مى سرایم تا به این وسیله راه را پیدا کند . در آن هنگام زبان او به خواندن خداى مهربان گشوده شد !! (5)
تغییر نام از دفتر تیره بختان به دیوان نیک بختان
صاحب « تفسیر فاتحه الکتاب » که یکى از مهم ترین کتابهاى عرفانى و علمى است و به قلم یکى از دانشمندان پس از عصر فیض کاشانى نوشته شده روایت مى کند : در بنى اسرائیل عابدى بود دامن انقطاع از صحبت خلق درچیده و سر عزلت در گریبان خلوت کشیده بود . چندان رقم طاعت و بندگى در اوراق اوقاتش ثبت کرده بود که فرشتگان آسمانها او را دوست گرفتند و جبرئیل که محرم اسرار پرده وحى بود در آرزومندى زیارت و دیدار او از حضرت حق درخواست نزول از دایره افلاک به مرکز خاک نمود . فرمان رسید : در لوح محفوظ نگر تا نامش را کجا بینى .
جبرئیل نظر کرد نام عابد را مرقوم در دفتر تیره بختان دید ، از نقشبندى قضا شگفت زده شد ، عنان عزیمت از دیدار وى باز کشید و گفت : الهى ! کسى را در برابر حکم تو طاقت نیست و مشاهده این شگفتى ها را قوت و نیرو نمى باشد .
خطاب رسید : چون آرزوى دیدن وى را داشتى و مدتى بود که دانه این هوس در مزرعه دل مى کاشتى اکنون به دیدار او برو و از آنچه دیدى وى را آگاه کن .
جبرئیل در صومعه عابد فرود آمد ، او را با تنى ضعیف و بدنى نحیف دید ، دل از شعله شوق سوخته و سینه از آتش محبت افروخته ، گاهى قندیلوار پیش محراب طاعت سوزناک ایستاده و زمانى سجّادوار از روى فروتنى به خاک تضرّع و زارى افتاده .
جبرئیل بر وى سلام کرد و گفت : اى عابد ! خود را به زحمت مینداز ، که نام تو در لوح محفوظ داخل صحیفه تیره بختان است .
عابد پس از شنیدن این خبر چون گلبرگ تازه که از وزش نسیم سحرى شکفته شود ، لب خندان کرد و چون بلبل خوش نوا که در مشاهده گل رعنا نغمه شادى سراید زبان به گفتن « الحمد للّه » به حرکت آورد .
جبرئیل گفت : اى پیر فقیر ! با چنین خبر دلسوز و پیام غم اندوز تو را ناله « انّا للّه » باید کرد نعره « الحمد للّه » میزنى ؟! تعزیت و تسلیت روزگار خود مى باید داشت ، نشانه تهنیت و مسرّت اظهار مى کنى !!
پیر گفت : از این سخن درگذر که من بنده ام و او مولا ، بنده را با خواهش مولا خواهشى نباشد و در پیش ارادت او ارادتى نماند ، هرچه خواهد کند ، زمام اختیار در قبضه قدرت اوست ، هرجا خواهد ببرد ، عنان اقتدار در کف مشیت اوست هرچه خواهد کند ، « الحمد للّه » اگر او را براى رفتن به بهشت نمى شایم ، بارى براى هیمه دوزخ به کار آیم !
جبرئیل را از حالت عابد رقت و گریستن آمد ، به همان حال به مقام خود بازگشت . فرمان حق رسید در لوح نگر تا ببینى که نقاش ( یَمْحُوا اللّهُ ما یَشَاءُ وَ یُثْبِتُ )(6) چه نقش انگیخته و صورتگر ( وَیَفْعَلُ اللّهُ ما یَشاءُ )(7) چه رنگ ریخته ؟
جبرئیل نظر کرد نام عابد را در دیوان نیک بختان دید . وى را حیرت دست داد ، عرضه داشت : الهى در این قضیه چه سرّى است و در تبدیل و تغییر مُجرمى به مَحرمى چه حکمت است ؟
جواب آمد : اى امین اسرار وحى و اى مهبط انوار امر و نهى ، چون عابد را از آن حال که نامزد وى بود خبر کردى ننالید و پیشانى جزع بر زمین نمالید ، بلکه قدم در کوى صبر گذاشت و به حکم قضاى من رضا داد ، کلمه « الحمد للّه » بر زبان راند و مرا به جمیع محامد خواند ، کرم و رحمتم اقتضا کرد که به برکت گفتار « الحمد للّه » نامش را از گروه تیره بختان زدودم و در زمره نیک بختان ثبت کردم(8) .
الهى رحمتت دریاى عام است *** وز آنجا قطره اى ما را تمام است
اگر آلایش خلق گنهکار *** در آن دریا فرو شویى به یکبار
نگردد تیره آن دریا زمانى *** ولى روشن شود کار جهانى
خداوندا ! همه سرگشتگانیم *** به دریاى گنه آغشتگانیم
ز سر تا پا همه هیچیم در هیچ *** چه باشد بر همه هیچیم بر هیچ
همه بیچاره مانده پاى بر جاى *** بر این بیچارگىّ ما ببخشاى
—————————————————————
1 – این کتاب ارزشمند بر روی سایت قرار دارد و در اختیار دوستداران معارف اهل بیت(ع) می باشد.
2 – بقره / 186 .
3 ـ تفسیر روح البیان : 1 / 337 .
4 ـ انیس اللیل : 45 .
5 ـ انیس اللیل : 46 .
6 ـ رعد : 39 .
7 ـ ابراهیم : 27 .
8 ـ تفسیر فاتحه الکتاب : 107 .