ای ساقـی لب تشنگان، ای جـان جانانم
سقای طفلانم
داغت شکسته پشت من، ای راحت جانم
سقای طفلانم
من بـیبرادر چـون کنم بـا این سپـاه دون
در دامـن هامـون
بینـم تـو را در ابــر خـون، ای مـاه تابـانم
سقای طفلانم
خواهـم بـرم در خیمهگه، ای گل تن پاکت
پیکـر صدچـاکت
ممکـن نبـاشد «یا اخا» محـزون و نـالانم
سقای طفلانم
برخیـز و ای جــان بـرادر کـن علمـداری
بنما مـرا یـاری
بی تـو غـریب و بیمعیـن در این بیابـانم
سقای طفـلانم
بی تـو یقیـن دارم کـه فـردا زینب نـالان
بـر ناقـه عریان
گردد سوار از راه کینـه بــا یتیمانم
سقای طفلانم
شد روز روشن پیش چشمم تیرهتر از شب
چون معجر زینب
بینم تو را در موج خون، ای دُرّ غلطانم
سقای طفلانم