قسمت نوزدهم شرح مناجات شعبانیه سید محمود طاهری
اِلهى اِنَّ مَن اِنْتَهَجَ بِکْ لَمُسْتَنیرٌ وَ اِنَّ مَنْ اِعْتَصَمَ بِکَ لَمُسْتَجیرٌ وَ قَدْ لُذتُ بِکَ یااِلهى فَلا تُخَیِّبْ ظَنّى مِنْ رَحْمَتِکَ وَ لا تَحْجُبْنى عَن رَأفَتِک، اِلهى اَقِمنى فى اَهلِوِلایَتِکَ مُقامَ مَن رَجَا الزَّیادَهَ مِنْ مَحَبَّتِکَ
معبود من! هر که به ـ بارگاه ـ تو راه یافت، روشن و نورانى شد، و هر که به توپناه آورد پناه یافت و من به درگاه تو، پناه آوردم، پس اى خدا، حسن ظن مرابه رحمتت تبدیل به ناامیدى مفرما و از فروغ رأفت خود محجوبم مفرما،معبود من! مرا در میان اولیایت، مقام آن کس را بخش که همواره به امید زیادشدن محبت به توست.
نکاتى از این فراز
1. دریافت نور از خداوند؛
2. حسن ظن و گمان نیک به خداوند؛
3. تمناى ازدیاد محبت.
«اِلهى اِنَّ مَن اِنْتَهَجَ؛ خداوند، سرچشمه نور»
خداوند، نور آسمانها و زمین است، چنانچه در قرآن به زیبایى هر چه تمامتر بهآن اشاره شده است:
اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاهٍ فیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فی زُجاجَهٍالزُّجاجَهُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیُّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لا شَرْقِیَّهٍ وَ لا غَرْبِیَّهٍیَکادُ زَیْتُها یُضیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ یَهْدِی اللّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَیَضْرِبُ اللّهُ اْلأَمْثالَ لِلنّاسِ وَ اللّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ. (نور: 35)
خداوند، نور آسمانها و زمین است، مَثَل نور خدا همانند چراغدانى است کهدر آن چراغى پر فروغ باشد، آن چراغ در حبابى قرار گیرد، حبابى شفاف ودرخشنده همچون یک ستاره فروزان، این چراغ با روغنى افروخته میشودکه از درخت پربرکت زیتونى گرفته شده که نه شرقى است و نه غربى،روغنش آن چنان صاف و خالص است که نزدیک است بدون تماس باآتش، شعله ور شود، نورى است برفراز نورى، و خدا هر کس را بخواهد بهنور خود هدایت میکند، و خدا براى مردم مثلها میزند، و خداوند به هرچیزى دانا است.
و در کشف الاسرار میبدى در این رابطه چنین آمده است:
نور حقیقى، آن باشد که غیر را روشن کند، هر چه غیرى را روشن نکند، آنرا نور نگویند… پس بدان که معناى اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ این است کهاللّه، روشن کننده آسمانها و زمینها است و منور ارواح است و تمام انوار ازاوست و قوام همه بدو است.(142)
مهر رخسار تو میتابد ز ذرات جهان هر دو عالم پر زنور و دیده نابینا چه سود
اسیرى
حال که خداوند، نور آسمانها و زمین است، هر که بخواهد نورى کسب کند،و بهرهاى از نور ببرد، جز خداوند، کسى او را به نورى نخواهد رساند و چنانچهقرآن میفرماید: «آنکه خداوند، برایش نورى قرار ندهد، براى او نورى نخواهدبود»: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُورًا فَما لَهُ مِنْ نُورٍ». (نور: 40)
شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن مگر آنکه شمع رویت به رهم چراغ دارد
حافظ
همچنین در سوره حدید به یکى از راههاى برخوردارى از نور و نورانیتاشاره کرده و چنین میفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُوءْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْلَکُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ. (حدید: 28)
اى کسانى که ایمان آوردهاید! تقواى الهى پیشه کنید و به رسولش ایمانآورید تا رحمت فراوانى به شما بخشد و براى شما نورى قرار دهد که با آنراه بروید و گناهان شما را ببخشد و خداوند آمرزنده و مهربان است.
بارى، تنها آنکه راه خداوند را میپوید نورانى خواهد شد و از نور، نصیبخواهد برد. آن سعادتمندى که ره به سر چشمه نور برده است، چنان، خود، غرقنور خواهد شد که به گفته حافظ شیرازى، «به صد خورشید، پرتو خواهد داد»:
گر روى پاک و مجرد چو مسیحا به فلک از فروغ تو به خورشید رسد صد پرتو
«فَلا تُخَیِّب ظَنّى مِنْ رَحْمَتِکَ؛ گمان نیک را به ناامیدى بدل نکردن»
گرچه در مباحث قبل، از حسن ظن به خداوند سخن گفته شد، ولى چون در اینفراز نیز به این موضوع اشاره شده است، جملاتى چند، در شرح آن ذکر خواهیم کرد.
در ابتدا باید اشاره نمود که به همان قدر که گمان نیک و حسن ظن به پروردگارجهان، براى آدمی راهگشا و نجات دهنده است، به همان میزان، سوء ظن به خداوند وگمان بد به حضرتش، موجب سقوط آدمی در ورطه هلاکت و بدبختى خواهد شد.اساساً قرآن کریم یکى از صفات منافقین و مشرکین را که موجب گرفتار آمدن آنها بهعذاب الهى نیز شده است، سوء ظن به خداوندشان دانسته و چنین میفرماید:
وَیُعَذِّبَ الْمُنافِقینَ وَالْمُنافِقاتِ وَالْمُشْرِکینَ وَالْمُشْرِکاتِ الظّانِّینَ بِاللّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْدائِرَهُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیرًا. (فتح: 6)
و تا مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بد میبرند،عذاب کند، بر آنها باد، بدِ زمانه، خدا بر ایشان خشم نموده و لعنشان کردهاست و جهنم را براى آنها مهیا ساخته است و چه بد سرانجامی است.
با توجه به این آیه، اهمیت حسن ظن و گمان نیک به خداوند آشکار میشود واینکه به همان میزان که سوء ظن و بد بینى نسبت به پروردگار عالم آثار مخرب وویرانگر دارد، به همان نسبت، گمان نیک و خوش بینى در حق خداوند براىآدمی، خیرات و برکات به همراه خواهد داشت. چنانچه در فراز مذکور ازمناجات، حداقل به یکى از آثار مهم حسن ظن به خداوند اشاره شده است و آن درپناه خداوند قرار گرفتن است. همانگونه که به خداوند عرض میکند:
«من به تو پناه آوردم و به تو گمان نیکو دارم که پناهم دهى» و این گونه ازخرمن «حسن ظن» خویش، خوشهچینى میکند و در پناه پروردگارش میآرمد.
رسول خدا صلىاللهعلیهوآله میفرماید:
وَ الَّذى لا اِلهَ اِلاّ هُو، لا یَحْسُنُ ظَنُّ عَبْدٍ مُؤمِنٍ بِاللّه اِلاّ کانَ اللّهُ عِندَ ظَنِّ عَبدِهِالْمُؤمِنِ، لِاَنَّ اللّهَ کَریمٌ بِیَدِهِ الْخَیراتُ یَسْتَحْیى اَن ْیَکُونَ عَبْدَهُ الْمُؤمِنُ قَدْ اَحْسَنَ بِهِالظَّنَّ ثُمَّ یُخْلِفَ ظَنَّهُ وَ رَجاهُ، فَاَحْسِنُوا بِاللّهِ الظَّنَّ وَ ارْغَبُو اِلَیهِ.(143)
سوگند به خدایى که جز او خدایى نیست،هیچ بنده مؤمنى به خدا گمان نیک نبرد،مگر اینکه خداوند مطابق با گمان او عمل کند، زیرا خداوند، کریم است و همهخوبىها به دست اوست، و شرم دارد از اینکه بنده مؤمنش به اوگمان نیک برد و اوخلاف گمان وامید بنده رفتار نماید. پس به خدا گمان نیک برده و بدو روى آورید.
حکایت
روزى جبرئیل و میکائیل هر دو مناظره میکردند. جبرئیل گفت: مرا عجب آید که با اینهمه بىحرمتى و جفاکارى خلق، رَبُّ الْعِزَّه، بهشت از بهر چه آفرید؟ میکائیل چون اینبشنید، گفت: مرا آن عجب میآید که با آن همه فضل و کرم و رحمت که اللّه را بر بندگاناست، دوزخ از بهر چه آفرید؟ از حضرت بارى تعالى ندا آمد: از سخن شما، آن رادوستتر دارم که به من گمان نیکوترى برد و رحمتم را بر غضبم برترى دهد.(144)
«اِلهى اَقِمْنى فى اَهْلِ وِلایَتِک؛ تمناى افزایش محبت از خداوند»
فقر ظاهر مبین که حافظ را سینه گنجینه محبت اوست
حافظ
دلى مملو از محبت حضرت دوست، از جمله خواستهاى اهل بیت علیهمالسلام ازپروردگارشان بوده است. چنانچه به عنوان مثال در مناجات نهم از مناجاتهاىخمسه عشر، آمده است:
اَلهى مَنْ ذَا الَّذى ذاقَ حَلاوَهَ مَحَبَّتِکَ فَرامَ مِنْکَ بَدَلاً… اِلهى فَاجْعَلْنا مِمَّناِصْطَفَیْتَهُ لِقُرْبِک وَ وِلایَتِک وَ اَخْلَصَتْهُ لِوُدِّکَ وَ مَحَبَّتِکَ… یا غایَهَ آمالِ الْمُحِبّینَاَسْئَلُکَ حُبَّکَ وَ حُبَّ مَنْ یُحِبُّکَ وَ حُبَّ کُلِّ عَمَلٍ یُوصِلُنى اِلى قُربِکَ وَ اَنْ تَجعَلَحُبّى اِیّاکَ قائِداً اِلى رِضْوانِک.
معبود من! آن کیست که شیرینى محبتت را چشید و جز تو کسى را خواست …معبود من! ما را از آنانى قرار ده که براى مقام قرب و دوستى خود برگزیدهاىو او را براى محبت به خودت خالص نمودهاى. اى منتهاى آرزوى محبین ازتو درخواست میکنم محبت نسبت به تو را و محبت به آنکه تو را دوستدارد و محبت هر عملى که مرا به مقام قربت برساند، و اینکه محبت مرا منجربه وصول به مقام خشنودى خویش سازى.
همچنین در دعاى ابوحمزه ثمالى،امام سجاد علیهالسلام این چنین مناجات میکند:
«اَللّهُمَ امْلَأ قَلبى حُبّاً لَکَ وَ خَشیَهً مِنکَ وَ تَصْدیقاً لَکَ وَ اِیماناً بِکَ ؛ پروردگارا! قلب مرا ازمحبت خود و همچنین خشیت از تو و تصدیق و ایمان به تو مملو ساز».
محبت خداوند در کلام بزرگان
خداوند به داود علیهالسلام وحى فرمود: اَحْبِبْنى وَ حَبِّبْنى اِلى خَلقى. قال: یا رَبِّ، نِعَمْ اَنا اُحِبُّکَ فَکَیْفَ اُحِبُّکَ اِلىخَلْقِک؟ قال: اُذْکُر اَیادِىَّ عِنْدَهُم، فَاِنَّکَ اِذا ذَکَرْتَ لَهُم ذلِکَ اَحَبُّونى.(145)
مرا دوست بدار و مرا محبوب بندگانم گردان. داود علیهالسلام عرض کرد: پروردگارا!بله تو را دوست دارم ولى چگونه تو را نزد بندگانت محبوب گردانم؟ فرمود:نعمتهایى را که به آن دادهام گوشزدشان کن، که اگر این خوبىها را یادآورشان شوى، مرا دوست خواهند داشت.
از این روایت میتوان استنباط کرد که هم محبت ورزى به خداوند، مطلوبحضرتش است و همه اینکه خبر مزبور، یکى از شیوههاى ایجاد محبت و یاازدیاد محبت به خداوند بزرگ را در اختیارمان قرار داده است و آن تأمل کردن وتفکر کردن و یادآورى نعمتهاى بیکران الهى میباشد.
خداى تعالى به یکى از صدیقان، وحى کرد:
مرا بندگانى است که دوستم دارندو من نیز دوستشان دارم، مشتاق منند و منمشتاق آنانم، به یاد منند و من به یاد آنانم… کمترین چیزى که به ایشانمیدهم سه چیز است: اول، پرتوى از نور خود را در دل هایشان میافکنم کهبدان سبب از من خبردار میشوند چنان که من از آنان خبر دارم. دوم، اگرآسمانها و زمینها و هر چه در آنهاست را با آنها بسنجم، ارزش آسمانها وزمینها را در برابر ارزش این بندگانم، بسیارناچیز میدانم. سوم، به آنان روىمیآورم و آنکه من به او روى آورم، چه کسى میداند که چه چیزها عطایشخواهم نمود.(146)
عزیز الدین نسفى در کتاب الانسان الکامل درباره محبت به خداوند چنینمیگوید:
بدان که محبت خداى تعالى، مقام بلند است و نهایت مقامات است. و غایتکمال بنده آن است که دوستى خداى تعالى بر دل وى غالب شود و همگىوى را فرو گیرد و لذت و راحت در آخرت بر قدر و درستى خدا خواهدبود… .
اى درویش! خداى با بنده است، بنده میباید که با خداى باشد، تا به کمالبرسد، و تا دوستى خداى، همگى دل بنده را فرو نگیرد، بنده با خدا نتواندبود. و چون بنده با خدا باشد، اگر نماز گزارد به حضور گزارد، و اگر تسبیحگوید، به حضور گوید، و اگر صدقه بدهد، به اخلاص دهد. با خداى بودنهنرهایى بسیار دارد، و بىخداى بودن، عیبهاى بسیار دارد.(147)
قُشِیرى نیز در این باره گفته است:
محبت بنده، خداى را، حالتى بود از لطف که در دل خویش یابد و آن حالتدر وصف نیاید، و آن حالت، او را بر تعظیم حق تعالى وا دارد و نیز او راوا دارد بر اختیار نمودن رضاى او و شادى نمودن بدو، و یافتن انس به ذکردائم او در دل خویش.(148)
و در جاى دیگر گوید:
خداى تعالى، اندر کتابى از کتابها که فرو فرستاده است فرمود: بنده من! به حقى کهتو بر من دارى. تو را دوست دارم، به حقى که من بر تو دارم، مرا دوست بدار.(149)
یک نکته
در قرآن کریم، محبت قلبى به غیر خداوند نفى نشده است، بلکه چنانچه اشاره خواهدشد، ترجیح محبت دیگران، بر محبت خداوند، توبیخ و سرزنش شده است. توضیحآنکه: مهرورزى و محبت نسبت به دوستان، پدر و مادر، زن و فرزند، به سببجاذبههایى که در وجودشان نهاده شده است، امرى طبیعى و بلکه لازم محسوب میشود،زیرا اساساً اگر موهبت آسمانى محبت، دل آدمیان را فرا نمیگرفت زندگى آنان، از لطفو لذت بهرهاى نمیداشت، و در نتیجه از زندگانى سرد و بى روحى برخوردار بودند.علاوه بر این، انسان به طور فطرى به کسى که در حقش، احسان نموده است، محبتمیورزد و دوستى او در دلش جاى میگیرد، چنانچه رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله میفرماید:جُبِلَتْ الْقُلُوبُ عَلى حُبِّ مَنْ اَحْسَنَ اِلَیْها وَ بُغضِ مَنْ اَساءَ اِلَیها.(150)
در سرشت و فطرت آدمیان این گونه نهاده شده است که قلبش را محبت آنکهاحسانش نمود فرا میگیرد، و همچنین (بغض) آنکه در حقش بدى نمود دردلش پدید میآید.
بنابراین، همان گونه که ذکر شد، محبت ورزیدن به غیر خداوند امرى طبیعىو بلکه مطلوب قلمداد میشود، تنها سخن در این است که حب خداوند در قلباو باید شدیدتر از حب دیگران باشد، نه آنکه در مقام تعارض، محبت دیگران رابر محبت خداوند ترجیح دهد.
خداوند در قرآن کریم به این نکته چنین اشاره فرموده است: وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللّهِ وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّحُبًّا لِلّهِ. (بقره: 165)
برخى از مردم، همتایانى براى خداوند اختیار میکنند و آنها را چنان دوستمیدارند که خدا را. اما مؤمنین، خداوند را شدیدتر از دیگران، دوستمیدارند.
و نیز در نهمین مناجات از مناجاتهاى خمسه عشر میخوانیم: «وَ اَنْ تَجْعَلَکَاَحَبَّ اِلَىَّ مِمّا سِواکَ؛ و اینکه خودت را نزد من از همه محبوبتر قرار دهى».
بنابر آنچه نقل شد، قلب آدمی، حتى اگر مالامال از محبت خداوند باشد،منافاتى با دوستى غیر خدا نخواهد شد، تنها به آن شرط که محبت حق تعالى درقلبش شدیدتر از محبت دیگران بوده و دوستى احدى را بر دوستى حق تعالىترجیح ندهد.
حکایت
از ابو سعید خرّاز حکایت کنند که گفت: پیغامبر صلىاللهعلیهوآله را به خواب دیدم و گفتم: یارسول اللّه! معذورم دار که دوستى خداى، مرا مشغول کرده است از دوستى تو.فرمود: اى ابوسعید! هر که خداى را دوست دارد، مرا دوست داشته باشد.(151)
و همچنین در روایت است که پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمود: «لا یُؤْمِنُ الْعَبْدُ حَتّى اَکُونَ اَحَبَّ اِلَیْهِمِنْ اَهْلِهَ وَ مالِهِ وَ النّاسِ اَجمَعینَ؛ بنده، مؤمن «حقیقى» نمیباشد مگر آنکه خداى را و رسول را ازاهل و مال و جمله خلق، دوستتر داشته باشد».(152)
بارى نه تنها لبریز شدن محبت پروردگار در قلب، مطلوب و مقصوداهل بیت علیهمالسلام بوده است، بلکه چنانچه در فراز مزبور از مناجات بدان اشاره شد،آن بزرگواران، به هیچ حدى از محبت اکتفا نکرده و از خداوندشان، ازدیاد محبتبه حضرتش را مسئلت مینمودند. و اساساً آنکه عاشق پروردگارش میباشدهرگز، از نوشیدن جام محبت بیکران او، و دیدار تجلیات بى پایانش سیر نخواهدگشت:
سیر نیم سیر نى از لب خندان تو اى که هزار آفرین بر لب و دندان تو
هیچ کسى سیر شد اى پسر از جان خویش؟! جان منى، چون یکیست جان من و جان تو
تشنه و مستسقیم، مرگ و حیاتم ز آب دور بگردان که من بنده دوران تو
مولانا
گویند رابعه(153) مناجات همی کرد و گفت: «الهى دلى که تو را دوست دارد، بهآتش بسوزى؟» هاتفى گفت: «ما چنین نکنیم، به ما گمان بد مبر».(154)
———————————-
پی نوشت ها:
142. کشف الاسرار و عده الابرار، ج 6 ، ص 562.
143. بحارالانوار، ج 70، ص 366.
144. کشف الاسرار و عده الابرار، ج 9، ص 102.
145. میزان الحکمه، ج 1، ص 962.
146. همان، ص 960.
147. الانسان الکامل، صص 334 و 335.
148. رساله قشیریه، صص 556 و 566.
149. همان.
150. احمدعلى رجایى بخارایى، فرهنگ اشعار حافظ، ص 602 .
151. رساله قشیریه، ص 571.
152. فرهنگ اشعار حافظ، ص 601.
153. از زنان عارف قرن دوم هجرى قمرى.
154. قشیرى، رساله قشیریه، ص 571.