معنای تفکر مذهبی تفکر مذهبی،تفکر بحث و کنجکاوی را میگوییم که مادهای از مواد مذهبی را که در تعالیم آن مذهب است نتیجه بدهد،چنانکه تفکر ریاضی مثلا تفکری را میگویند که یک نظریه ریاضی را نتیجه بدهد یا یک مسئله ریاضی را حل کند. ماخذ اساسی تفکر مذهبی در اسلام البته تفکر مذهبی نیز مانند سایر تفکرات،ماخذی میخواهد که مواد فکری از آن سرچشمه بگیرد و به آن تکیه بزند،چنانچه در تفکر برای حل یک مسئله ریاضی،یک رشته معلومات ریاضی را باید استخدام نمود که بالاخره به عملیات فن مربوط منتهی شود.یگانه ماخذی که دین آسمانی اسلام (از آن جهت که به وحی آسمان میرسد) به آن اتکا دارد،همانا«قرآن کریم»است.قرآن کریم است که مدرک قطعی نبوت همگانی و همیشگی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است و محتویات آن دعوت اسلامی میباشد،البته تنها مآخذ و مصادر دیگر تفکر صحیح و حجتهای دیگر را الغانمیکند چنانکه خواهیم گفت. راههایی که قرآن برای تفکر مذهبی نشان میدهد قرآن کریم در تعلیمات خود برای رسیدن و درک نمودن مقاصد دینی و معارف اسلامی،سه راه در دسترس پیروان خود قرار داده،به ایشان نشان میدهد که ظواهر دینی و حجت عقلی و درک معنوی از راه اخلاص و بندگی است. توضیح اینکه:ما میبینیم قرآن کریم در بیانات خود،همه مردم را طرف خطاب قرار داده گاهی بیاینکه حجتی به گفته خود اقامه کند،بلکه به مجرد اتکا به فرمانروایی خدائی خود،به پذیرفتن اصول اعتقادی مانند توحید و نبوت و معاد و احکام عملی مانند نماز و روزه و غیر آنها امر میکند و در برخی از اعمال نهی مینماید و اگر این بیانات لفظی را حجیت نمیداد هرگز از مردم پذیرش و فرمانبرداری آنها را نمیخواست،پس ناگزیر باید گفت اینگونه بیانات ساده قرآن،راهی ستبرای فهم مقاصد دینی و معارف اسلامی.ما این بیانات لفظی را مانند: آمنوا بالله و رسوله و: اقیموا الصلوه را ظواهر دینی مینامیم. و از سوی دیگر میبینیم قرآن کریم در آیات بسیاری به سوی حجت عقلی،رهبری میکند و مردم را به تفکر و تعقل و تدبر در آیات آفاق و انفس،دعوت میفرماید و خود نیز در موارد احقاق حقایق به استدلال عقلی آزاد میپردازد و حقا هیچ کتاب آسمانی علم و معرفتبرهانی را برای انسان مانند قرآن کریم نمیشناسد. قرآن کریم با این بیانات اعتبار حجت عقلی و استدلال وبرهانی آزاد را مسلم میشمارد،یعنی نمیگوید که اول حقانیت معارف اسلامی را بپذیرید سپس به احتجاج عقلی پرداخته معارف نامبرده را از آنها استنتاج کنید،بلکه با اعتماد کامل به واقعیتخود میگوید: به احتجاج عقلی پرداخته حقانیت معارف نامبرده را از آن دریابید و بپذیرید و سخنانی که از دعوت اسلامی میشنوید،تصدیق آنها را از آفرینش جهان که گواهی است راستگوی بپرسید و بشنوید و بالاخره تصدیق و ایمان را از نتیجه دلیل به دست آورید نه اینکه اول ایمان بیاورید و بعد به قید مطابقت آن دلیل اقامه کنید،پس تفکر فلسفی نیز راهی است که رسائی آن را قرآن کریم تصدیق مینماید و از سوی دیگر میبینیم قرآن کریم با بیانی جالب روشن میسازد که همه معارف حقیقیه از توحید و خدا شناسی واقعی سرچشمه میگیرد و استنتاج میشود و کمال خدا شناسی از آن کسانی است که خداوند آنان را از هر جای جمع آوری کرده و برای خود اختصاص داده است. آنان هستند که خود را از همه کنار کشیده و همه چیز را فراموش کردهاند و در اثر اخلاص و بندگی،همه قوای خود را متوجه عالم بالا ساخته دیده به نور پروردگار پاک روشن ساختهاند و با چشم واقع بین،حقایق اشیاء و ملکوت آسمان و زمین را دیدهاند،زیرا در اثر«اخلاص و بندگی»به یقین رسیدهاند و در اثر یقین ملکوت آسمان و زمین و زندگی جاودانی جهان ابدیتبر ایشان مکشوف شده است.با توجه در آیات کریمه ذیل این مدعا کاملا روشن میشود: الف- و ما ارسلنا من قبلک من رسول الا نوحی الیه انه لا اله الاانا فاعبدون (1) ، (سوره انبیاء،آیه 25) ب-و میفرماید: سبحان الله عما یصفون الا عباد الله المخلصین (2) ، (سوره صافات،آیه 159 و 160) ج-و میفرماید: قل انما انا بشر مثلکم یوحی الی انما الهکم اله واحد فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعباده ربه احدا (3) ، (سوره کهف،آیه 110) د-و میفرماید: و اعبد ربک حتی یاتیک الیقین (4) ، (سوره حجر،آیه 99) ه-و میفرماید: و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین (5) ، (سوره انعام،آیه 75) و-و میفرماید: کلا ان کتاب الابرار لفی علیین و ما ادریک ما علیون،کتاب مرقوم،یشهده المقربون (6) ، (سوره مطففین،آیه 18-21) ز-و میفرماید: کلا لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم (7) سوره تکاثر،آیه 5 و 6) پس یکی از راههای درک معارف الهیه،همان تهذیب نفس و اخلاص در بندگی است. تفاوت در میان سه طریق نامبرده با بیان گذشته روشن شد که قرآن کریم برای درک معارف دینی،سه راه نشان داده است،ظواهر دینی و عقل و اخلاص در بندگی که موجب انکشاف حقایق و مشاهده باطنی آنهاست ولی باید دانست که این سه طریق از چند جهتبا هم تفاوت دارند. اولا:ظواهر دینی چون بیاناتی هستند لفظی و به سادهترین زبانی القا شدهاند،در دسترس مردم قرار دارند و هر کس به اندازه ظرفیت فهم خود از آنها بهرهمند (8) میشود،به خلاف دو طریق دیگر که اختصاص به گروه خاصی داشته،همگانی نمیباشند. ثانیا:طریق ظواهر دینی راهی است که با پیمودن آن میتوان به اصول و فروع معارف اسلامی پی برده و موارد اعتقادی و عملی دعوت (اصول معارف و اخلاق) را به دست آورد به خلاف دو طریق دیگر،زیرا اگر چه از راه عقل میتوان مسائل اعتقادی و اخلاقی و کلیات مسائل عملی (فروع دین) را به دست آورد ولی جزئیات احکام نظر به اینکه مصالح خصوصی آنها در دسترس عقل قرارندارند از شعاع عمل آن خارجند و همچنین راه تهذیب نفس چون نتیجه آن انکشاف حقایق میباشد و آن علمی استخدادادی نمیتوان نسبتبه نتیجه آن و حقایقی که با این موهبتخدایی مکشوف و مشهود میشوند،تحدیدی قائل شد یا اندازهای گرفت اینان چون از همه جا بریدهاند و همه چیز را جز خدا فراموش کردهاند،تحت ولایت و سرپرستی مستقیم خدا میباشند و آنچه را میخواهد (نه آنچه خودشان میخواهند) بر ایشان مشهود میشود. طریق اول:ظواهر دینی،اقسام ظواهر دینی چنانکه گذشت قرآن کریم که ماخذ اساسی تفکر مذهبی اسلام استبه ظواهر الفاظ خود در برابر شنوندگان خود حجیت و اعتبار داده است و همان ظواهر آیات،بیان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را تالی بیان قرآن قرار میدهد و مانند آن حجت میسازد،چنانکه میفرماید: و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم (9) . و میفرماید: هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم ایاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه (10) و میفرماید: لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه (11) . پر روشن است که اگر گفتار و رفتار پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و حتی سکوت و امضای آن حضرت برای ما،مانند قرآن حجت نبود آیات مذکوره مفهوم درستی نداشت،پس بیان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برای کسانی که از آن حضرت میشنوند یا با نقل قابل اعتماد نقل میشودحجت و لازم الاتباع است.و همچنین با تواتر (12) قطعی از آن حضرت رسیده است که بیان اهل بیت وی مانند بیان خودش میباشد و به موجب این حدیث و احادیث نبوی قطعی دیگر بیان اهل بیت تالی بیان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میباشد و اهل بیت در اسلام سمت مرجعیت علمی داشته در بیان معارف و احکام اسلام هرگز خطا نمیکنند و بیانشان به طریق مشافهه یا نقل،قابل اعتماد و حجت است. از این بیان روشن میشود که ظواهر دینی که در تفکر اسلامی مدرک و ماخذ میباشد دو گونهاند«کتاب و سنت»و مراد از«کتاب»ظواهر آیات کریمه قرآنی میباشد و مراد از«سنت»حدیثی است که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام رسیده باشد. حدیث صحابه اما احادیثی که از صحابه نقل میشود اگر متضمن قول یا فعل پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم باشد و مخالف با حدیث اهل بیت نباشد،قابل قبول است و اگر متضمن نظر و رای خود صحابی باشد،دارای حجیتی نیست و حکم صحابه مانند حکم سایر افراد مسلمانان است و خود صحابه نیز با یک نفر صحابی معامله یکنفر مسلمان میکردند. بحث مجدد در کتاب و سنتکتاب خدا (قرآن) ماخذ اساسی هر گونه تفکر اسلامی است واوست که مآخذ دیگر دینی را اعتبار و حجیت میدهد و از همین جهتباید برای همگان قابل فهم باشد. گذشته از این،خود قرآن کریم،خود را نور و روشن کننده همه چیز معرفی میکند و هم در مقام تحدی از مردم در خواست میکند که در آیات آن تدبر کرده ببینند که هیچگونه اختلاف و تناقض وجود ندارد و اگر میتوانند،کتابی مانند آن بسازند و معارضهاش کنند.روشن است که اگر قرآن برای همگان قابل فهم نبود اینگونه خطابات مورد نداشت. البته نباید پنداشت که این مطلب (که قرآن به خودی خود برای همه قابل فهم است) با مطلب سابق که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت او در معاریف اسلامی که در حقیقت مضامین قرآن کریم میباشند،مراجع علمی هستند،منافات دارد،زیرا بخشی از معارف اسلامی که احکام و قوانین شریعت میباشد،قرآن کریم تنها کلیات آنها را متضمن است و روشن شدن تفاصیل آنها مانند احکام نماز و روزه و داد و ستد و سایر عبادات و معاملات به مراجعه سنت (حدیث اهل بیت) متوقف است. و بخشی دیگر که معارف اعتقادی و اخلاقی است اگر چه مضامین و تفاصیل آنها قابل فهم عموم میباشد ولی در درک معانی آنها روش اهل بیت را باید اتخاذ نمود و هر آیه قرآنی را با آیات دیگر قرآنی توضیح داده و تفسیر کرد نه به رای و نظر خود که از عادات و رسوم معمولی برای ما دلنشین شده و با آن مانوس گردیدهایم. علی علیه السلام میفرماید:«برخی از قرآن با برخی دیگر به سخن در آمده معنای خود را میفهماند و بعضی از آن به بعضی دیگرگواهی میدهد» (13) . و پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید:«بخشی از قرآن بخش دیگر را تصدیق میکند» (14) . و نیز میفرماید:«هر که قرآن را به رای خود تفسیر کند،برای خود در آتش جایگاه میسازد». (15) مثالی ساده برای تفسیر قرآن به قرآن:خدای تعالی در قصه عذاب قوم لوط در جایی میفرماید: «بر ایشان باران بد،بارانیدیم» (16) و در جای دیگر،این کلمه را به کلمهای دیگر تبدیل کرده میفرماید:«بر ایشان سنگ بارانیدیم» (17) .و از انضمام آیه دوم به آیه اول روشن میشود که مراد از باران بد،سنگهای آسمانی است کسی که با نظر کنجکاوی و در احادیث اهل بیت و در روایات که از مفسرین صحابه و تابعین در دست است رسیدگی نماید تردید نمیکند که روش تفسیر قرآن به قرآن تنها روش ائمه اهل بیت علیه السلام میباشد. ظاهر و باطن قرآن چنانکه فهمیدیم قرآن کریم با بیان لفظی خود مقاصد دینی را روشن میکند و دستوراتی در زمینه اعتقاد و عمل به مردم میدهد ولی مقاصد قرآن تنها به این مرحله منحصر نیستبلکه در پناه همین الفاظ و در باطن همین مقاصد مرحلهای معنوی و مقاصدی عمیقتر ووسیعتر قرار دارد که خواص با دلهای پاک خود میتوانند بفهمند. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که معلم خدائی قرآن است میفرماید:«قرآن ظاهری انیق (زیبا و خوش آیند) و باطنی عمیق دارد» (18) . و نیز میفرماید:«قرآن بطن دارد و بطنش نیز بطن دارد تا هفتبطن» (19) و در کلمات ائمه اهل بیت نیز از باطن قرآن بسیار نامبرده شده است (20) . ریشه اصلی این روایات مثلی است که خدای متعال در سوره رعد،آیه 17 میزند،خدای تعالی در این آیه افاضههای آسمانی را تشبیه فرموده به بارانی که از آسمان نازل میشود و حیات زمین و اهل زمین بسته به آن است،با آمدن باران،سیل راه میافتد و مسیلهای گوناگون هر کدام به اندازه ظرفیتخود از آن سیل بر داشته جریان پیدا میکند،روی سیل در جریان خود با کفی پوشیده شده است ولی در زیر کف،همان آب قرار دارد که حیاتبخش و به حال مردم سودمند میباشد. چنانکه این مثل اشاره میکند،ظرفیت افهام مردم در فرا گرفتن این معارف آسمانی-که حیاتبخش درون انسان هستند-مختلف میباشد. کسانی هستند که جز به ماده و زندگی مادی چند روزه این جهان گذران به چیزی اصالت نمیدهند و جز مشتهیات مادی،به چیزی دل نمیبندند و جز محرومیتهای مادی از چیزی نمیترسند.اینان با اختلاف مراتبی که دارند حد اکثر آنچه از معارف آسمانی بپذیرند این است که اعتقادات اجمالی را باور کنند و دستورهای عملی اسلام را به طور جمود اجرا نمایند و بالاخره خدای یگانه را به امید ثواب اخروی یا از ترس عقاب اخروی بپرستند. و کسانی هستند که در اثر صفای فطرت،سعادت خود را در دلبستگی به لذایذ گذران و زندگی چند روزه این جهان نمیبینند و سود و زیان و شیرین و تلخ این سرا پیش ایشان جز پنداری فریبنده نیست و یاد گذشتگان کاروان هستی که کامروایان دیروز و افسانههای امروز میباشند، درس عبرتی است که پیوسته بر ایشان تلقین میشود. اینان طبعا با دلهای پاک خودشان متوجه جهان ابدیت میشوند و به نمودهای گوناگون این جهان ناپایدار به نظر آیه و نشانه نگاه میکنند و هیچگونه اصالت و استقلالی به آنها نمیدهند. آن وقت است که از دریچه آیات و نشانههای زمینی و آسمانی نور نامتنهای عظمت کبریای خدای پاک را با درک معنوی مشاهده میکنند و دلهای پاکشان یکجا شیفته درک رمزهای آفرینش میشود و به جای اینکه در چاله تنگ سود پرستی شخصی،زندانی شوند در فضای نامتناهی جهان ابدیتبه پرواز در آمده،اوج میگیرند. وقتی که از راه وحی آسمانی میشنوند که خدای تعالی از پرستش بتها نهی میکند و ظاهر آن مثلا نهی از سر فرود آوردن در برابر بت است،به سبب تجلیل از این نهی میفهمند که غیر از خدا رانباید اطاعت کرد،زیرا حقیقت اطاعت همان بندگی و سر فرود آوردن است و از آن بالاتر میفهمند که از غیر خدا نباید بیم و امید داشت و از آن بالاتر میفهمند که نباید به غیر خدا توجه نمود. و همچنین وقتی که از زبان قرآن میشنوند که به نماز امر میکند و ظاهر آن به جا آوردن عبادت مخصوص است،به حسب باطن از آن میفهمند که باید با دل و جان،کرنش و نیایش خدا را کرد و از آن بالاتر میفهمند که باید در برابر حق،خود را هیچ شمرد و فراموش کرد تنها به یاد خدا پرداخت.چنانکه پیداست معانی باطنی که در دو مثال گذشته یاد آوری شد،مدلول لفظی امر و نهی نامبرده نیست ولی درک آنها برای کسی که به تفکر وسیعتری پرداخته جهان بینی را به خود بینی ترجیح میدهد،اجتناب ناپذیر میباشد. با بیان گذشته،معنای ظاهر و باطن قرآن روشن شد.و نیز روشن شد که باطن قرآن ظاهر آن را ابطال و الغا نمیکند بلکه به منزله روحی است که جسم خود را حیات میبخشد و اسلام که دینی است عمومی و ابدی و اصلاح جامعه بشری را در درجه اول اهمیت قرار میدهد،از قوانین ظاهری خود که مصلح جامعه میباشند و از عقاید ساده خود که نگهبان قوانین نامبرده هستند، هرگز دستبردار نیست. چگونه ممکن است جامعهای به دستاویز اینکه دل انسان باید پاک باشد و ارزش برای عمل نیست،با هرج و مرج زندگی کند و به سعادت برسد؟و چگونه ممکن است کردار و گفتار نا پاک، دلی پاک بپروراند یا از دل پاک کردار و گفتار نا پاک ترشح نماید؟خدای تعالی در کتاب خود میفرماید:«پاکان از آن پاکان و نا پاکان از آن نا پاکانند».و میفرماید:«زمین خوب،نبات خود را خود میرویاند و زمین بد،جز محصول ناچیز نمیدهد» (21) . از بیان گذشته روشن شد که قرآن کریم ظاهر و باطن و باطنش نیز مراتب مختلفه دارد و حدیث نیز که مبین مضمون قرآن کریم استبه همان حال خواهد بود. تاویل قرآن در صدر اسلام در میان اکثریت تسنن معروف بود که قرآن کریم را در جایی که دلیل باشد میتوان از ظاهرش صرف کرده به معنای خلاف ظاهر حمل کرد و معمولا معنای خلاف ظاهر«تاویل»نامیده میشد و آنچه در قرآن کریم به نام«تاویل»ذکر شده به همین معنا تفسیر میگردد. در کتاب مذهبی جماعت و همچنین در مناظرههای مذاهب مختلفه-که به تحریر در آمده-بسیار به چشم میخورد که در مسئلهای که با اجماع علمای مذهب یا دلیل دیگری ثابت میشود اگر با ظاهر آیهای از آیات قرآنی مخالف باشد،آیه را تاویل نموده به معنای خلاف ظاهر حمل میکنند و گاهی دو طرف متخاصم برای دو قول متقابل با آیات قرآنی احتجاج مینمایند و هر کدام از دو طرف آیه،طرف دیگر را تاویل میکند. این رویه کم و بیش به شیعه نیز سرایت نموده است و در برخی از کتب کلامیشان دیده میشود. ولی آنچه پس از تدبر کافی در آیاتقرآنی و احادیث اهل بیتبه دست میآید این است که قرآن کریم در لهجه شیرین و بیان روشن و رساس خود،هرگز شیوه لغز و معما پیش نگرفته و مطلبی را جز با قالب لفظی خودش به مردم القا نکرده است و آنچه در قرآن کریم به نام«تاویل»ذکر شده است از قبیل مدلول لفظ نیستبلکه حقایق و واقعیتهایی است که بالاتر از درک عامه بوده که معارف اعتقادی و احکام عملی قرآن از آنها سرچشمه میگیرد. آری همه قرآن تاویل دارد و تاویل آن مستقیما از راه تفکر قابل درک نیست و از راه لفظ نیز قابل بیان نمیباشد و تنها پیامبران و پاکان از اولیای خدا که از آلایشهای بشریت پاکند،میتوانند از راه مشاهده،آنها را بیابند.آری،تاویل قرآن روز رستاخیز برای همه مکشوف خواهد شد. توضیح:به خوبی میدانیم آنچه بشر را وادار به سخنگویی و وضع لغت و استفاده از الفاظ نموده، همانا نیازمندیهای اجتماعی مادی است.بشر در زندگی اجتماعی خود ناگزیر است که منویات و محتویات ضمیر خود را به همنوعان خود بفهماند و برای همین منظور از صدا و گوش استمداد جوید و گاهی کم و بیش از اشاره و چشم استفاده کند.و از اینجاست که در میان شخص گنگ و نابینا هیچگونه تفاهم برقرار نمیشود،زیرا آنچه نابینا به زبان میگوید،گنگ نمیشنود و آنچه گنگ به اشاره میفهماند نابینا نمیبیند و از این روی در وضع لغات و نامگذاری اشیاء تامین نیازمندی مادی منظور بوده و برای چیزهایی و اوضاع و احوالی،لفظ ساخته شده که مادی و در دسترس حس یا نزدیک به محسوس میباشد چنانکه میبینیم در مواردی که مخاطب ما یکی از حواس را فاقد است،اگر بخواهیم ازچیزهایی که از راه همان حس مفقود درک میشود،سخن بگوییم دستبه یک نوع تمثیل و تشبیه میزنیم مثلا اگر بخواهیم به یک نابینای مادر زاد از روشنایی و رنگ،یا به کودکی که به حد بلوغ نرسیده از لذت عمل جنسی توصیف کنیم،مقصود خود را با نوعی از مقایسه و تشبیه و آوردن مثل مناسب تادیه میکنیم،بنابر این،اگر فرض کنیم در جهان هستی،واقعیتهایی وجود دارد که از ماده و آلایش ماده منزه است (و واقع امر هم همین است) و از گروه بشر در هر عصر یک یا چند تن انگشتشمار،استعداد درک و مشاهده آنها را دارند،چنین چیزهایی از راه بیان لفظی و تفکر عادی قابل تفهیم و درک نخواهد بود و جز با تمثیل و تشبیه نمیتوان به آنها اشاره کرد. خدای متعال در کتاب خود میفرماید:«ما این کتاب را از قبیل لفظ،خواندنی و عربی قرار دادیم شاید شما آن را تعقل کنید و بفهمید و همانا این کتاب نزد ما در لوح محفوظ که اصل کتب آسمانی است،بسی بلند پایه و محکم اساس است (فهم عادی به آن نمیرسد و در آن رخنه نمیکند) » (22) و نیز میفرماید:«تحقیقا این کتاب قرآنی است گرامی در کتابی که از انظار عادی پنهان است،کسی به آن مس نمیکند مگر پاک شدگان» (23) و همچنین در حق پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت وی میفرماید:«خدای متعال میخواهد از شما اهل بیت هر گونه پلیدی را ببرد و شما را پاک گرداند» (24) به دلالت این آیات،قرآن کریم از مرحلهای سر چشمه میگیرد که افهام مردم از رسیدن به آنجا و نفوذ کردن در آنجا زبون است،کسی را نمیرسد که کمترین درکی در آنجا داشته باشد جز بندگانی که خدا آنان را پاک گردانیده است و اهل بیت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از آن پاکانند. و در جای دیگر میفرماید:«اینان که ایمان به قرآن نمیآورند تکذیب کردند چیزی را که به علم او احاطه نیافتهاند و هنوز تاویل آن برای آنها مشهود نشده است (یعنی روز قیامت که حقایق اشیاء بالعیان دیده میشود) » (25) و باز در جای دیگر میفرماید:«روزی که تاویل قرآن (همه قرآن) مشهود میشود،کسانی که آن را فراموش کرده بودند به راستی و صدق دعوت نبوت،اعتراف خواهند کرد» (26) . تتمه بحث در حدیثاعتبار اصل حدیث که قرآن کریم آن را امضا کرده است در میان شیعه و سایر مسلمین جای گفتگو نیست،ولی در اثر تفریطی که از ناحیه فرمانروایان صدر اسلام در نگهداری حدیث و افراطی که از ناحیه صحابه و تابعین در ترویجحدیثبه عمل آمد،حدیثبه سرنوشت اسف آوری گرفتار شد. از یک سوی خلفای وقت از ثبت و کتابتحدیث،منع مینمودند و هر چه اوراق حدیثبه دست میآوردند میسوزانیدندو گاه از نقل حدیث منع مینمودند،از این جهتبسیاری از احادیث دستخوش تغییر و تحریف وفراموشی و نقل گردید. و از سوی دیگر،صحابه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که افتخار درک حضور و استماع حدیث پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را داشتند و مورد احترام خلفای وقت و عموم مسلمانان بودند،به ترویجحدیث پرداختند و کار به جایی رسید که حدیثبه قرآن حکومت میکرد و حتی گاهی حکم آیه با حدیث فسخ میشد (27) و بسیار اتفاق میافتاد که نقله یک دیثبرای استماع یک حدیث،درسنگها راه پیموده رنجسفر بر خود هموار مینمودند. گروهی از بیگانگان که به لباس اسلام درآمده بودند و جمعی از دشمنان خانگی اسلام به وضع و تغییر حدیث پرداختند و حدیث را از اعتبار و وثوق انداختند (28) . به همین سبب دانشمندان اسلامی به فکر چاره افتاده دو علم«رجال و درایه»را وضع کردند تا حدیث درست را از نادرست تمیز دهند. ولی«شیعه»گذشته از اینکه در تنقیح سند حدیث میکوشد مطابقت متن حدیث را با قرآن در اعتبار آن لازم میداند.از طریقشیعه در اخباری زیادی (29) که سند آنها قطعی است-از پیغمبر اکرم و ائمه اهل بیت رسیده استحدیثی که مخالف قرآن کریم باشد ارزشی ندارد و حدیثی را باید معتبر شمرد که با قرآن موافقت داشته باشد. به موجب این اخبار،شیعه به احادیثی که مخالف قرآن است عمل نمیکند و اخباری که (30) مخالفت وموافقت آنها معلوم نیست طبق دستور دیگری که از ائمه اهل بیت رسیده بی اینکه رد کند یا قبول نماید مسکوت عنه میگذارد،البته در شیعه نیز اشخاصی پیدا میشوند که مانند گروهی از اهل سنتبه هر حدیثی که به دستشان رسد،عمل میکنند. روش شیعه در عمل به حدیثحدیثی که بدون واسطه از زبان خود پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم یا ائمه اهل بیت علیهم السلام شنیده شود حکم قرآن کریم را دارد ولی حدیثی که با واسطه به دست ما میرسد عمل شیعه در آن به ترتیب زیر است: در معارف اعتقادی که به نص قرآن،علم و قطع لازم استبه خبر متواتر یا خبری که شواهد قطعی به صحت آن در دست است عمل میشود و به غیر این دو قسم که خبر واحد نامیده میشود،اعتبار نیست،ولی در استنباط (31) احکام شرعیه نظر به ادلهای قائم شده علاوه به خبر وثوق باشد عمل میشود. 96متواتر و قطعی،به خبر واحد نیز که نوعا موردپس خبر متواتر و قطعی پیش شیعه مطلقا حجت و لازم الاتباع است و خبر غیر قطعی (خبر واحد) به شرط اینکه مورد وثوق نوعی باشد تنها در احکام شرعیه حجت میباشد. تعلیم و تعلیم عمومی در اسلام تحصیل علم یکی از وظایف دینی اسلام است.پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید: «طلب علم برای هر مسلمانی فریضه (وظیفه واجب) میباشد» (32) و طبق اخباری که با شواهد قطعیه تایید شده است،مراد از این علم،دانستن اصول سه گانه اسلامی:توحید،نبوت و معاد با لوازم قریب آنهاست و دانستن تفصیل احکام و قوانین اسلامی استبرای هر فرد به اندازه ابتلاء و احتیاج وی. البته روشن است که تحصیل علم به اصول دین،اگر چه با دلیل اجمالی باشد برای همه میسر و در خور توانایی است ولی تحصیل علم به تفصیل احکام و قوانین دینی از راه استفاده و استنباط فنی از مدارک اصلی کتاب و سنت (فقه استدلالی) کار همه کس نیست و تنها در خور توانائی برخی از افراد میباشد و در اسلام حکم طاقت فرسا (حرجی) تشریع نشده است. از این روی،تحصیل علم به احکام و قوانین دینی از راه دلیل به طور واجب کفایی به بعضی از افراد که توانایی و صلاحیت آن را دارند،اختصاص یافته و وظیفه بقیه افراد طبق قاعده عمومی«وجوب رجوع جاهل به عالم (قاعده رجوع به خبره) »آن است که به افراد نامبرده (که مجتهدین و فقها نامیده میشوند) مراجعه کنند (و اینها مراجع تقلید نامیده میشوند) البته این مراجعه و تقلید غیر از تقلید در اصول معارف است که به نص آیه کریمه: و لا تقف ما لیس لک به ممنوع میباشد (34) باید دانست که شیعه،تقلید ابتدایی را از مجتهد میت جایز نمیداند، یعنی کسی که مسئله را از راه اجتهاد نمیداند و طبق وظیفه دینی باید از مجتهد تقلید کند، نمیتواند به نظر مجتهدی که زنده نیست مراجعه کند مگر اینکه در همین مسئله به مجتهد زندهای تقلید کرده باشد و پس از مرگ مرجع و مقلد خود،به نظر وی باقی بماند. این مسئله یکی از عوامل مهمه زنده و تر و تازه ماندن فقه اسلامی شیعه است که پیوسته افرادی در راه تحصیل اجتهاد،تلاش کرده به کنجکاوی در مسائل فقهی میپردازند،لیکن اهل سنت در اثر اجماعی که در قرن پنجم هجری بر لزوم اتباع مذهب یک از فقهای اربعهشان:ابو حنیفه،مالک، شافعی و احمد بن حنبل نمودند اجتهاد آزاد را و همچنین تقلید غیر یکی از این چهار فقیه را جایز نمیدانند!و در نتیجه فقهشان در همان سطح تقریبا 1200 سال پیش باقی مانده است و در این اواخر،جمعی از منفردین،از اجماع نامبرده سرپیچیده به اجتهاد آزاد میپردازند. شیعه و علوم نقلیه علوم اسلامی که مرهون تدوین علمای اسلامی میباشد به دو بخش«عقلیه و نقلیه»منقسم میشود،«علوم نقلیه»علومی است که مسائل آنها به نقل،متکی است مانند لغت و حدیث و تاریخ و نظایر آنها و«علوم عقلیه»غیر آن است مانند فلسفه و ریاضیات. تردید نیست که عامل اصلی پیدایش علوم نقلیه در اسلام،همانا قرآن کریم میباشد و به استثنای دو سه فن مانند تاریخ و انساب و عروض،عموما خانه زاد این کتاب آسمانی هستند. مسلمانان به راهنمائی بحث و کنجکاویهای دینی،به تدوین این علوم پرداختند که عمده آنها از ادبیات عربی،علم نحو،صرف،معانی،بیان،بدیع و لغت میباشد و از فنون مربوط به ظواهر دینی، علم قرائت،تفسیر،حدیث،رجال،درایه اصول و فقه میباشد. «شیعه»نیز به نوبتخود،در تاسیس و تنقیح این علوم،سهم بسزایی دارند بلکه مؤسس و مبتکر بسیاری از آنها«شیعه»بوده است،چنانکه نحو (دستور زبان عربی را) ابو الاسود دئلی که از صحابه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و علی علیه السلام بود به املاء و راهنمایی علی علیه السلام تدوین نمود و یکی از بزرگترین مؤسسین (35) علوم فصاحت و بلاغت (معانی و بیان و بدیع) صاحب بن عباد شیعی از وزرای آل بویه بود و اولین کتاب لغت (36) «کتاب العین»است که تالیف دانشمند معروف خلیل بن احمدبصری شیعی است که واضع علم عروض بوده است و هم در علم نحو استاد سیبویه نحوی میباشد. و قرائت عاصم (37) در قرآن به یک واسطه به علی علیه السلام میرسد و عبد الله بن عباس که در تفسیر،مقدمترین صحابه شمرده میشود،شاگرد علی علیه السلام میباشد و مساعی اهل بیت علیهم السلام و شیعیانشان در حدیث و فقه و اتصال فقهای اربعه و غیر آنها به امام پنجم و ششم شیعه معروف است و در اصول فقه نیز پیشرفت عجیبی که در زمان وحید بهبهانی (متوفای 1205) و بالاخص به دستشیخ مرتضی انصاری (متوفای سال 1281 هجری قمری) نصیب شیعه شده هرگز با اصول فقه اهل سنت قابل مقایسه نیست. طریق دوم:بحث عقلی تفکر عقلی،فلسفی و کلامی سابقا تذکر دادیم (38) که قرآن کریم تفکر عقلی را امضا نموده و آن را جزء تفکر مذهبی قرار داده است البته به عکس هم،تفکر عقلی نیز پس از آنکه حقانیت و نبوت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تصدیق نموده است،ظواهر قرآن را که وحی آسمانی است و بیانات پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت گرامش علیهم السلام را در صف حجتهای عقلی قرار داده و حجتهای عقلی که انسان با فطرت خدادادی نظریات خود را با آنها اثبات میکند دو قسم است«برهان و جدل». «برهان»حجتی است که مواد آن مقدماتی حق (واقعی) باشند اگر چه مشهود یا مسلم نباشند و به عبارت دیگر،قضایایی باشند که انسان با شعور خدادادی خود اضطرارا آنها را درک و تصدیق میکند چنانکه میدانیم عدد سه از چهار کوچکتر است،این گونه تفکر،تفکر عقلی است و در صورتی که در کلیات جهان هستی انجام گیرد مانندتفکر در مبدا آفرینش و سر انجام جهان و جهانیان تفکر فلسفی نامیده میشود. و«جدل»حجتی است که همه یا برخی از مواد آن از مشهورات و مسلمات گرفته شود چنانکه در میان گروندگان ادیان و مذاهب معمول است که در داخل مذهب خود،نظریات مذهبی را با اصول مسلمه آن مذهب،اثبات میکنند.قرآن کریم هر دو شیوه را به کار بسته و آیات بسیاری در این کتاب آسمانی در هر یک از این دو شیوه موجود است: اولا:به تفکر آزاد در کلیات جهان هستی و در نظام کلی عالم و در نظامهای خاص مانند نظام آسمان و ستارگان و شب و روز و زمین و نباتات و حیوان و انسان و غیر آنها امر میکند و با رساترین ستایش از کنجکاوی عقلی آزاد میستاید.و ثانیا:به تفکر عقلی جدلی که معمولا بحث کلامی نامیده میشود مشروط به اینکه با بهترین صورتی (به منظور اظهار حق،بی لجاجت مقرون به اخلاق نیکو) انجام گیرد،امر نموده است،چنانکه میفرماید: ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن (39) پیش قدمی شیعه در تفکر فلسفی و کلامی در اسلام کاملا روشن است که از روز اول،گروه اقلیتشیعه از اکثریت تسنن جدا شده پیوسته با مخالفین خود در نظریات خاصهای که داشتبه محاجه میپرداخت.درست است که محاجه دو طرفیاست و متخاصمین هر دو در آن سهیم میباشند ولی پیوسته شیعه جانب حمله و دیگران جانب دفاع را به عهده داشتهاند و پیشقدمی در تهیه وسائل کافی مخاصمت در حقیقت از آن کسی است که به حمله میپردازد. و نیز در پیشرفتی که تدریجا نصیب مبحث کلامی شد و در قرن دوم و اوایل قرن سوم با شیوع مذهب اعتزال به اوج ترقی رسید پیوسته علما و محققین شیعه-که شاگردان مکتب اهل یتبودند-در صف اول متکلمین قرار داشتند.گذشته از اینکه (40) سلسله متکلمین اهل سنت از اشاعره و معتزله و غیر ایشان به پیشوای اول شیعه علی علیه السلام میرسد. و اما کسانی که به آثار صحابه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آشنایی دارند خوب میدانند که در میان این همه آثار که از صحابه (در حدود دوازده هزار نفر از ایشان ضبط شده) در دست است،حتی یک اثر که مشتمل به تفکر فلسفی باشد نقل نشده،تنها امیر المؤمنین علیه السلام است که بیانات جذاب وی در الهیات عمیقترین تفکرات فلسفی را دارد. صحابه و علمای تابعین که به دنبال صحابه آمدهاند و بالاخره عرب آن روز به تفکر آزاد فلسفی هیچگونه آشنایی نداشتند و در سخنان دانشمندان دو قرن اول هجری نمونهای از کنجکاوی فلسفی دیده نمیشود تنها بیانات عمیق پیشوایان شیعه و بالخصوص امام اول و هشتم شیعه است که ذخایر بی کرانی از افکار فلسفی را داراست و آنان میباشند که گروهی از شاگردان خود را با این طرز تفکر آشناساختند. آری عرب از طرز تفکر فلسفی دور بود تا نمونهای از آن را در ترجمه برخی از کتب فلسفی یونان به عربی در اوایل قرن دوم هجری دید و پس از آن کتب بسیاری در اوایل قرن سوم هجری از یونانی و سریانی و غیر آن به عربی ترجمه شد و روش تفکر فلسفی در دسترس عموم قرار گرفت و با این حال اکثریت فقها و متکلمین به فلسفه و سایر علوم عقلیه که مهمانان تازه واردی بودند، روی خوشی نشان نمیدادند و این مخالفت اگر چه در آغاز کار به واسطه حمایتی که حکومت وقت از این علوم میکرد،تاثیر قابل توجهی نداشت ولی پس از کمی،صفحه برگشت و همراه منع اکید،کتب فلسفی را به دریا ریختند و رسائل اخوان الصفا-که تراوش فکری یک عده مؤلفین گمنامی است-یادگاری است از آن روز و گواهی است که چگونگی وضع ناهنجار آن وقت را نشان میدهد. پس از این دوره در اوایل قرن چهارم هجری،فلسفه توسط«ابی نصر فارابی»احیا شد و در اوایل قرن پنجم در اثر مساعی فیلسوف معروف«بو علی سینا»فلسفه توسعه کامل یافت و در قرن ششم نیز فلسفه اشراق را«شیخ سهروردی»تنقیح نمود و به همین جرم نیز به اشاره سلطان صلاح الدین ایوبی کشته شد!و دیگر پس از آن داستان فلسفه از میان اکثریتبرچیده شد و فیلسوفی نامی به وجود نیامد جز اینکه در قرن هفتم در اندلس-که در حاشیه ممالک اسلامی واقع بود-ابن رشد اندلسی به وجود آمد و در تنقیح فلسفهکوشید (41) . کوشش پایدار شیعه در فلسفه و سایر علوم عقلیه شیعه چنانکه در آغاز،برای پیدایش تفکر فلسفی عاملی مؤثر بود در پیشرفت اینگونه تفکر و ترویج علوم عقلیه نیز رکنی مهم بود و پیوسته بذل مساعی میکرد و از این روی با اینکه با رفتن ابن رشد،فلسفه از میان اکثریت تسنن رفت،هرگز از میان شیعه نرفت و پس از آن نیز فلاسفهای نامی مانند خواجه طوسی و میرداماد و صدر المتالهین به وجود آمده یکی پس از دیگری در تحصیل و تحریر فلسفه کوشیدند. همچنین در سایر علوم عقلیه کسانی مانند خواجه طوسی و بیرجندی و غیر ایشان به وجود آمدند.همه این علوم و بویژه فلسفه الهی در اثر کوشش خستگی ناپذیر شیعه پیشرفت عمیق کرد چنانکه با سنجش آثار خواجه طوسی و شمس الدین ترکه و میرداماد و صدر المتالهین با آثار گذشتگان روشن است. چرا فلسفه در شیعه باقی ماند چنانکه عامل مؤثر در پیدایش تفکر فلسفی و عقلی در میان شیعه و به وسیله شیعه در میان دیگران ذخایر علمی بوده که از پیشوایان شیعه به یادگار مانده،عامل مؤثر در بقای این طرز تفکر در میان شیعه نیز همان ذخایر علمی است که پیوسته شیعه به سوی آنها با نظر تقدیس و احترام نگاه میکند.و برای روشن شدن این مطلب،کافی است که ذخایر علمی اهل بیت علیهم السلام را با کتب فلسفی که با مرور تاریخ نوشته شده بسنجیم،زیرا عیانا خواهیم دید که روز به روز فلسفه به ذخایر علمی نامبرده نزدیکتر میشد تا در قرن یازده هجری تقریبا به همدیگر منطبق گشته و فاصلهای جز اختلاف تعبیر در میان نمانده است. چند تن از نوابغ علمی شیعه الف-ثقه الاسلام محمد بن یعقوب کلینی (متوفای 329 هجری) وی در شیعه اولین کسی است که روایات شیعه را از اصول (هر یک از محدثین روایتهایی که از ائمه اهل بیت اخذ کرده بود در کتابی جمع آوری میکرده و کتاب نامبرده«اصل»نامیده میشد) استخراج و تفطیع کرده و به ترتیب ابواب فقه و اعتقاد مرتب ساخته است.کتاب وی که«کافی»نامیده میشود به سه بخش اصول،فروع و روضه (متفرقات) منقسم و به«16199»حدیث مشتمل است و معتبرترین و معروفترین کتاب حدیثی است که در عالم تشیع شناخته میشود. و سه کتاب دیگر که تالی کافی میباشند[عبارتند از:]کتاب«من لا یحضره الفقیه»شیخ صدوق محمد بن بابویه قمی (متوفای 381 هجری قمری) و کتاب«تهذیب»و کتاب«استبصار»تالیف شیخ طوسی (متوفای 460 هجری قمری) میباشد. ب-ابو القاسم جعفر بن حسن بن یحیای حلی،معروف به محقق (متوفای 676) وی نابغه فقه و سر آمد فقهای شیعه میباشد و از شاهکارهای فقهی وی کتاب«مختصر نافع»و کتاب«شرایع»است کههفتصد سال است در میان فقها دستبه دست میگردند و به نظر اعجاب و تجلیل دیده میشوند. و بعنوان تالی محقق،شهید اول شمس الدین محمد بن مکی را باید شمرد که در سال 786 هجری قمری،در دمشق به جرم تشیع کشته شد.و از شاهکارهای فقهی او کتاب«لمعه دمشقیه»است که پس از گرفتاری،به مدت هفت روز در زندان نوشته است.و همچنین باید شیخ جعفر کاشف الغطاء نجفی (متوفای 1227) را برشمرد و از شاهکارهای فقهی وی کتاب«کشف الغطاء»است. ج-شیخ مرتضی انصاری شوشتری (متوفای 1281 هجری قمری) وی علم اصول فقه را تنقیه فرموده مجاری اصول عملیه را که مهمترین بخش این فن است محرر ساخت و اکنون بیشتر از صد سال است که مکتب وی پیش فقهای شیعه دایر است. د-خواجه نصیر الدین طوسی (متوفای 676 هجری قمری) وی اولین کسی است که علم کلام را به شکل فنی کامل در آورد و از شاهکارهای وی کتاب«تجرید الکلام»است که بیشتر از هفصد سال میباشد اعتبار خود را در میان اهل فن حفظ کرده است و شروح و حواشی بیشماری از عامه و خاصه بر آن نوشته شده.خواجه علاوه بر نبوغی که در علم کلام دارد،در فلسفه و ریاضیات نیز یکی از نوابغ عصر خود به شمار میرود و بهترین گواه آن تالیفات ارزندهای است که در همه علوم عقلیه دارد و رصد خانه مراغه هم از آثار اوست. ه-صدر الدین محمد شیرازی (متولد 979 و متوفای 1050 هجری قمری) وی اولین فیلسوفی است که مسائل فلسفه را (پس از آنکه قرنها در اسلام سیر کرده بود) از حالت پراکندگی در آورده مانندمسائل ریاضی روی هم چید. و از این روی اولا:امکان تازهای به فلسفه داده شد که صدها مسئله فلسفی که در فلسفه قابل طرح نبود مطرح و حل شود.و ثانیا:یک سلسله از مسائل عرفانی (که تا آن روز طوری ورای طور عقل و معلوماتی بالاتر از درک تفکری شمرده میشدند) به آسانی مورد بحث و نظر قرار گیرند.و ثالثا:ذخایر زیادی از ظواهر دینی و بیانات عمیق فلسفی پیشوایان اهل بیت علیهم السلام که قرنها صفت معمای لاینحل را داشتند و غالبا از متشابهات شمرده میشدند،حل و روشن شدند و به این ترتیب ظواهر دینی و عرفان فلسفه آشتی کامل پذیرفته و در یک مسیر افتادند.و پیش از صدر المتالهین نیز دانشمندانی مانند«شیخ سهروردی»مؤلف«حکمه الاشراق»از فلاسفه قرن ششم و«شمس الدین محمد ترکه»در فلاسفه قرن هشتم هجری،قدمهای مؤثری در این راه برداشتهاند ولی موفقیت کامل،نصیب«صدر المتالهین»شد. صدر المتالهین،در پیرو این روش موفق شد که نظریه حرکت جوهری را به ثبوت برساند و بعد رابع و نظریه نسبیت را (البته در خارج ذهن نه در فکر) کشف نماید و نزدیک به پنجاه کتاب و رساله تالیف کرده و از شاهکارهای وی در فلسفه کتاب«اسفار»در چهار جلد میباشد. طریق سوم:کشف انسان و درک عرفانی در عین حال که اکثریت قاطع افراد انسان سرگرم تنظیم امور معاش و تلاش در رفع حوایج زندگی روزانه هستند و به معنویات نمیپردازند،در نهاد این نوع،غریزهای به نام«غریزه واقع بینی»موجود است که گاهی در برخی از افراد به کار افتاده به یک رشته درکهای معنوی وادارش میکند. هر انسان (علی رغم سوفسطیها و شکاکان که هر حقیقت و واقعیتی را پندار و خرافه مینامند) به واقعیت ثابتی ایمان دارد و گاهی که با ذهنی صاف و نهادی پاک به واقعیت ثابت جهان آفرینش تماشا میکند،از سوی دیگر ناپایداری اجزای جهان را درک مینماید،جهان و پدیدههای جهان را مانند آیینههایی مییابد که واقعیت ثابت زیبایی را نشان میدهند که لذت درک آن هر لذت دیگری را در چشم بیننده خوار و ناچیز مینمایاند و طبعا از نمونههای شیرین و ناپایدار زندگی مادی باز میدارد. این همان جذبه عرفانی است که انسان خداشناس را به عالمبالا متوجه ساخته و حجتخدای پاک را در دل انسان جایگزین میکند و همه چیز را فراموش میدارد و گرداگرد همه آرزوهای دور و دراز وی خط بطلان میکشد و انسان را به پرستش و ستایش خدای نادیده که از هر دیدنی و شنیدنی روشنتر و آشکارتر است،وا میدارد و در حقیقت هم این کشش باطنی است که مذاهب خدا پرستی را در جهان انسانی به وجود آورده است. عارف،کسی است که خدا را از راه مهر و محبت پرستش میکند نه به امید ثواب (42) و نه از ترس عقاب و از اینجا روشن است که عرفان را نباید در برابر مذاهب دیگر،مذهبی شمرد بلکه عرفان راهی است از راههای پرستش (پرستش از راه محبت نه از راه بیم یا امید) و راهی استبرای درک حقایق ادیان در برابر راه ظواهر دینی و راه تفکر عقلی. هر یک از مذاهب خدا پرستی حتی وثنیت،پیروانی دارد که از این راه سلوک میکنند.وثنیت و کلیمیت و مسیحیت و مجوسیت و اسلام عارف دارند و غیر عارف. ظهور عرفان در اسلام در میان صحابه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم (که نزدیک به دوازده هزار نفر از ایشان در کتب رجال ضبط و شناخته شدهاند) تنها علی علیه السلاماست که بیان بلیغ او از حقایق عرفانی و مراحل حیات معنوی به ذخایر بیکرانی مشتمل است.و در آثاری که از سایر صحابه در دست ستخبری از این مسائل نیست،در میان یاران و شاگردان او کسانی مانند«سلمان فارسی و اویس قرنی و کمیل بن زیاد و رشید هجری و میثم تمار»پیدا میشود که عامه عرفا-که در اسلام به وجود آمدهاند-ایشان را پس از علی علیه السلام در راس سلسلههای خود قرار دادهاند و پس از این طبقه،کسان دیگری مانند«طاووس یمانی و مالک بن دینار و ابراهیم ادهم و شقیق بلخی»در قرن دوم هجری به وجود آمدهاند که بی اینکه به عرفان و تصوف تظاهر کنند،درزی زهاد و پیش مردم،اولیای حق و مردان وارسته بودند ولی در هر حال ارتباط تربیتی خود را به طبقه پیشین خود نمیپوشانیدند. پس از این طبقه،طایفه دیگری در اواخر قرن دوم و قرن سوم مانند«با یزید بسطامی و معروف کرخی و جنید بغدادی»و نظایرشان به وجود آمدند که به سیر و سلوک عرفانی پرداختند و به عرفان و تصوف تظاهر نمودند و سخنانی به عنوان کشف و شهود زدند که به واسطه ظواهر زنندهای که داشت،فقها و متکلمین وقت را بر ایشان میشورانید و در نتیجه مشکلاتی بر ایشان به وجود میآورد و بسیاری از ایشان را به دخمه زندان یا زیر شکنجه یا پای دار میکشانید. با این همه در طریقه خود در برابر مخالفین خود سماجت کردند و بدین ترتیب روز به بروز طریقت در حال توسعه بود تا در قرن هفتم و هشتم هجری به اوج وسعت و قدرت خود رسید و پس از آن نیز گاهی در اوج و گاهی در حضیض،تا کنون به هستی خود ادامهداده است (43) . اکثریت مشایخ عرفان که نامهایشان در تذکرهها ضبط شده استبه حسب ظاهر مذهب تسنن را داشتهاند و طریقتبه شکلی که امروز مشاهده میکنیم (مشتمل به یک رشته آداب و رسومی که در تعالیم کتاب و سنتخبری از آنها نیست) یادگار آنان میباشد اگر چه برخی از آداب و رسومشان به شیعه نیز سرایت نموده است. چنانکه گفتهاند جماعتبر این بودند که در اسلام برنامه برای سیر و سلوک بیان نشده استبلکه طریق معرفت نفس،طریقی است که مسلمین به آن پی بردهاند و مقبول حق میباشد مانند طریق رهبانیت که بیاینکه در دعوت مسیح علیه السلام وارد شده باشد،نصارا از پیش خود در آوردند و مقبول قرار گرفت (44) . از این روی هر یک از مشایخ طریقت آنچه را از آداب و رسوم صلاح دیده در برنامه سیر و سلوک گذاشته و به مریدان خود دستور داده است و تدریجا برنامه وسیع و مستقلی به وجود آمده است، مانند مراسم سرسپردگی و تلقین ذکر و خرقه و استعمال موسیقی و غنا و وجد در موقع ذکر و گاهی در بعضی سلسلهها کار به جایی کشیده که شریعت در سویی قرار گرفته و طریقت در سوی دیگر و طرفداران این روش عملا به باطنیه ملحق شدهاند ولی با ملاحظه موازین نظری شیعه، آنچه از مدارک اصلی اسلام (کتاب و سنت) میتوان استفاده نمود خلاف این است و هرگز ممکن نیستبیانات دینی به این حقیقت راهنمایی نکند یا در روشن کردن برخی از برنامههای آن اهمال ورزد یا در مورد کسی (هر که باشد) از واجبات و محرمات خود صرفنظر نماید. راهنمائی کتاب و سنتبه عرفان نفس و برنامه آن خدای متعال در چندین جا از کلام خود امر میکند که مردم در قرآن تدبر و دنبالهگیری کنند و به مجرد ادراک سطحی قناعت ننمایند و در آیات بسیاری جهان آفرینش و هر چه را که در آن است (بی استثنا) آیات و علامات و نشانههای خود معرفی میکند. با کمی تعمق و تدبر در معنای آیه و نشانه،روشن میشود که آیه و نشانه از این جهت آیه و نشانه است که دیگری را نشان دهد نه خود را،مثلا چراغ قرمز که علامتخطر،نصب میشود کسی که با دیدن آن متوجه خطر میشود چیزی جز خطر در نظرش نیست و توجهی به خود چراغ ندارد و اگر در شکل چراغ یا ماهیتشیشه یا رنگ آن فکر کند در متفکره خود صورت چراغ یا شیشه یا رنگ را دارد نه مفهوم خطر را. بنابر این،اگر جهان و پدیدههای جهان همه و از هر روی آیات و نشانههای خدای جهان باشند هیچ استقلال وجودی از خود نخواهند داشت و از هر روی که دیده شوند جز خدای پاک را نشان نخواهند داد و کسی که به تعلیم و هدایت قرآن با چنین چشمی به چهره جهان و جهانیان نگاه میکند چیزی جز خدای پاک درک نخواهد کرد و به جای این زیبایی که دیگران در نمود دلربای جهانمییابند وی زیبایی و دلربایی نامتناهی خواهد دید که از دریچه تنگ جهان،خودنمایی و تجلی مینماید و آن وقت است که خرمن هستی خود را به تاراج داده دل را به دست حبتخدایی میسپارد. این درک چنانکه روشن استبه وسیله چشم و گوش و حواس دیگر یا به وسیله خیال یا عقل نیست،زیرا خود این وسیلهها و کار آنها نیز آیات و نشانهها میباشند و در این دلالت و هدایت مغفول عنه هستند (45) . این راهرو که هیچ همتی جز یاد خدا و فراموش نمودن همه چیز ندارد وقتی که میشنود خدای متعال در جای دیگر از کلام خود میفرماید:«ای کسانی که ایمان آوردهاید!نفس خود را دریابید وقتی که شما راه را یافتید دیگران که گمراه میشوند به شما زیانی نخواهند رسانید» (46) ،خواهد فهمید که یگانه شاهراهی که هدایتی واقعی و کامل را در بر دارد،همان راه نفس اوست و راهنمای حقیقی وی که خدای اوست او را موظف میدارد که خود را بشناسد و همه راهها را پشتسر انداخته راه نفس خود را در پیش گیرد و به خدای خود از دریچه نفس خود نگاه کند که مطلوب واقعی خود را خواهد یافت.و از این روی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید:«هر که خود را شناختخدا را شناخت» (47) . و نیز میفرماید:«کسانی از شما خدا را بهتر میشناسد که خودرا بهتر شناسد» (48) . و اما برنامه سیر و سلوک این راه،آیات قرآنی بسیاری است که به یاد خدا امر میکند مانند اینکه میفرماید:«مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم» (49) و غیر آن.و اعمال صالحهای است که کتاب و سنت تفصیل دادهاند و در اختتام آن فرمودهاند:«از پیغمبر خود پیروی کنید» (50) ،و چگونه ممکن و متصور است اسلام راهی را راه خدا تشخیص دهد و مردم را به پیمودن آن توصیه نکند یا آن را بشناساند ولی از بیان برنامه آن غفلت کند یا اهمال ورزد و حال آنکه خدای متعال در کلام خود میفرماید:«ما قرآن را به سوی تو نازل کردیم در حالی که بیان روشنی است نسبتبه هر چیزی که به دین و دنیای مردم ارتباط دارد» (51) . پینوشتها: 1-از آیه فهمیده میشود که پرستش در دین خدا فرع توحید و بر اساس آن تنظیم و بنا شده است. 2-توصیف فرع درک است و از آیه فهمیده میشود که جز مخلصین و پاک شدگان خدا به نحوی که باید شناخته شود نمیشناسد و خدا از توصیف دیگران منزه است. 3-از آیه فهمیده میشود که برای لقای حق،جز توحید و عمل صالح راهی نیست. 4-از آیه فهمیده میشود که پرستش واقعی خدا منتجیقین است. 5-از آیه فهمیده میشود که یکی از لوازم یقین،مشاهده ملکوت آسمانها و زمین است. 6-از آیات فهمیده میشود که سرنوشت«ابرار»در کتابی استبه نام علیین (بسیار بلند) که مقربان خدا آن را مشاهده میکنند و ضمنا از لفظ«یشهده»پیداست که مراد،کتاب مخطوط نیستبلکه عالم قرب و ارتقاست. 7-از آیه فهمیده میشود که علم یقین باعث مشاهده سر انجام حال اشقیا که جحیم (جهنم) نامیده میشود،میباشد. 8-و از اینجاست که پیغمبر اکرم (ص) در روایتی که عامه و خاصه نقل کردهاند میفرماید:«ما گروه پیامبران با مردم به اندازه خرد ایشان سخن میگوییم»، (بحار،ج 1،ص 37.اصول کافی،ج 1، ص 203) 9-سوره نحل،آیه 44. 10-سوره جمعه،آیه 2. 11-سوره احزاب،آیه 21. 12-مدرک روایت در بخش اول گذشت13-نهج البلاغه،خطبه 231 در پاورقی قرآن در اسلام نیز هست. 14-در المنثور،ج 2،ص 6. 15-تفسیر صافی،ص 8.بحار،ج 19،ص 28. 16-سوره شعراء،آیه 127. 17-سوره حجر،آیه 74. 18-تفسیر صافی،ص 4. 19-سفینه البحار تفسیر صافی،ص 15 و در تفاسیر مرسلا از آن حضرت منقول است و در کافی و تفسیر عیاشی و معانی الاخبار،روایاتی در این معنا نقل شده است. 20-بحار،ج 1،ص 117. 21-سوره اعراف،آیه 58. 22-سوره زخرف،آیه 3 و 4. 23-سوره واقعه،آیه 79. 24-سوره احزاب،آیه 33. 25-سوره یونس،آیه 29. 26-سوره اعراف،آیه 53. 27-مسئله فسخ قرآن به حدیث،یکی از مسائل علم اصول است و جمعی از علمای عامه به آن قائلند و از قضیه فدک نیز معلوم میشود که خلیفه اول نیز به آن قائل بوده است. 28-و گواه این مطلب تالیفات زیادی است که علما در اخبار موضوعه کردهاند و همچنین در کتب رجال جماعتی از روات را کذاب و وضاع معرفی نمودهاند. 29-بحار،ج 1،ص 139. 30-بحار،ج 1،ص 117. 31-بحثحجیتخبر واحد از علم اصول. 32-بحار،ج 1،ص 172. 33-سوره اسری،آیه 36. 34-در این مسائل به بحث اجتهاد و تقلید از علم اصول مراجعه شود. 35-وفیات ابن خلکان،ص 78.اعیان الشیعه،ج 11،ص 231. 36-وفیات،ص 190.و اعیان الشیعه و سایر کتب تراجم. 37-اتقان سیوطی. 38-بخش اول کتاب. 39-سوره نحل،آیه 125. 40-شرح ابن ابی الحدید،اوایل ج 1. 41-مطالب فوق را باید از اخبار الحکماء و وفیات و سایر کتب تراجم به دست آورد. 42-امام ششم میفرماید:«عبادت سه نوع است،گروهی خدا را از ترس میپرستند و آن پرستش بردگان میباشد و گروهی خدا را برای پاداش نیک میپرستند و آن پرستش مزدوران میباشد و گروهی خدا را به مهر و محبت میپرستند و آن پرستش آزادمردان است و آن نیکوترین و پرستشهاست»، (بحار،ج 15،ص 208) 43-به کتب تراجم و تذکره الاولیاء و طرائق و غیر آن مراجعه شود. 44-خدای متعال،میفرماید:«و رهبانیتی که نصارا از خود در آورده بودند ما آن را در حقشان ننوشته بودم جز اینکه در این کار رضای خدا را منظور داشتند»، (سوره حدید،آیه 27) 45-علی (ع) میفرماید:«خدا نیست آنکه خود تحت احاطه معرفت درآید،اوست که دلیل را به سوی خود هدایت میکند»، (بحار،ج 2،ص 186) 46-سوره مائده،آیه 105. 47- (من عرف نفسه،فقد عرف ربه) ، (غرر الحکم،ج 2،ص 665) 48-«اعرفکم بنفسه،اعرفکم بربه». 49-سوره بقره،آیه 152. 50-سوره احزاب،آیه 21. 51-سوره نحل،آیه 89. شیعه در اسلام صفحه 77 تالیف: علامه سید محمد حسین طباطبایی
سید محمد حسین طباطبایی