نانوشتهای گویاتر از صد نوشته رویدادهای پس از غدیر تا زمان گسیل سپاه اسامه و رفتارهایمخالفت جویانه عدهای نه چندان اندک از صحابیان، حکایت از آنداشت که جمعی با توجه به ناخوشی رسول اکرم(ص)در انتظار مرگپیامبر و در اندیشه تصاحب حکومتاند و برای این هدف از هیچمخالفتی دریغ نمیورزند. از همین رو پیامبر با آگاهی از حوادثیکه به انتظار مرگ حضرتش کمین کرده بود و با شناختی که از برخیاطرافیان خود داشت، در آخرین فرصت زندگی بر آن شد تا با بیانساده و روشن مهمترین پیام دوران رسالتش مسیر آیندگان را ترسیمنماید. در روز پنجشنبه(چهار روز پیش از ارتحال)در آخرین روزها کهارتباط انسانها از آسمان قطع میگردید، پیامبر اکرم(ص) در حالیکه در بستر بود، تقاضای قلم و کاغذی برای نوشتن وصیت نمود. چندتن از صحابه گرد بستر آن حضرت و زنان و فرزندش فاطمه(س)در پسپردهای حاضر بودند. عمربنخطاب ماجرا را برای ابن عباس چنین نقل میکند: ما نزد پیامبر(ص)حضور داشتیم، بین ما و زنان پردهای آویختهشده بود. رسول اکرم(ص)به سخن در آمده، گفت: «نوشتافزاربیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که با وجود آن هرگز گمراهنشوید.» زنان پیامبر از پس پرده گفتند: خواسته پیامبر(ص)رابرآورید. من گفتم: ساکتباشید! شما زنان همنشین پیامبر، هرگاهاو بیمار شود، سیلاب اشک میریزید و هرگاه شفا یابد، گریبان اورا میگیرید! در همین حال رسول خدا گفت: «آنان از شمابهترند.» بخاری مینویسد: یکی از حاضران، سخن حضرت(ص)را در حضورش رد کرد و گفت: درد براو غلبه کرده و نمیداند چه میگوید …. و رو به دیگران گفت:قرآن نزد شماست، همان برای ما کافی است. در میان حاضران اختلافشد و به یکدیگر پرخاش کردند. برخی سخن او را و برخی سخن رسولخدا(ص)را تاکید میکردند. بدین ترتیب از نوشتن نامه جلوگیریشد. ابنعباس میگوید: چه روزی بود روز پنجشنبه! ناخوشی پیامبر(ص)در آن روز شدتیافت. فرمود: کاغذ و قلمی بیاورید تا چیزی بنویسم که پس از آنهرگز گمراه نشوید. یکی از افراد حاضر گفت: پیامبر خدا هذیانمیگوید! به پیامبر گفتند: آیا خواستهات را برآوریم؟ فرمود: آیابعد از آنچه انجام شد!؟ بنابراین، پیامبر(ص)دیگر آن را نطلبید. نیز ابن عباس گوید: …. در حضور پیامبر مشاجرهای صورت گرفت،گفتند: پیامبر را چه شده است، آیا هذیان میگوید؟ از اوپرسیدند. آنان سخن خود را تکرار کردند. حضرت فرمود: مرا به حالخود واگذارید، زیرا حالت(درد و رنجی)که من دارم از آنچه شمامرا به آن میخوانید(و نسبت میدهید) بهتر است. چون به پیامبرچنین گفتند و با یکدیگر به گفتگو پرداختند، رسول اکرم(ص)فرمود: از نزد من بیرون روید. با وجود اعتراف عمر به اینکه گوینده آن سخن وی بوده است،همچنان اخبار این موضوع در کتابها با تقطیع و تحریف نقل میشودو جمله اهانتآمیز وی یا نام او ذکر نمیشود و به توجیه آنپرداختهاند. ابنابیالحدید پس از پذیرش اخبار آن واقعه مینویسد: البته(این رفتار از عمربنخطاب چندان دور از انتظار نبود. زیرا)همیشه در سخنان عمر درشتی و زشتی بود و اخلاقش با جفا وحماقت و تکبر و اظهار بزرگی همراه بود. چون کسی این سخن او رابشنود تصور میکند او واقعا عقیده داشته است که پیامبر هذیانمیگوید. معاذالله که قصد او ظاهر این کلمه باشد; لکن جفا وخشونتسرشت وی، او را به ذکر این سخن واداشت که نتوانست نفسخود را مهار کند. بنابراین نباید بر او خرده گرفت، زیرا خدا اورا چنین آفریده بود و او در این رفتار خود اختیاری نداشت، چوننمیتوانست طبیعتخود را تغییر دهد. بهتر آن بود که بگویدناخوشی بیماری بر پیامبر چیره شده استیا آنکه در غیرحال طبیعی(بیهوشی)سخن میگوید. باید از ابنابیالحدید پرسید: مگر تفاوت این دو جمله با جملهقبل چیست! به راستی آیا عمربن خطاب معتقد بود که پیامبر هذیان میگوید؟ آیا نمیدانست که با این اعتقاد، وی در زمره مشرکانی قرار خواهدگرفت که به رسول خدا جنون و سحر نسبت میدادند؟ آیا وی هیچ یکاز آیات قرآن که این نسبتها را از پیامبر دور میدارد، نشنیده ونخوانده بود؟ آیات سوره نجم و حاقه را نشنیده بود که(ما ضل صاحبکم و غوی و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحیعلمه شدید القوی انه لقول رسول کریم و ما هو بقول شاعر قلیلا ماتومنون و لا بقول کاهن قلیلا ما تذکرون تنزیل من رب العالمین ولو تقول علینا بعض الاءقاویل لاءخذنا منه بالیمین ثم لقطعنامنه الوتین) جز این آیات، عقل این ویژگیها را از مقام نبوت دور میداند.زیرا در آن صورت، پیامبر هم همانند دیگران خواهد بود و بهکمترین سخن او نمیتوان اعتماد کرد. هدف او از اظهار این نسبت چه بود؟ چه بدی داشت که پیامبرچیزی بنویسد که جهانیان تا پایان روزگار از گمراهی برهند؟ آیاچیزی ارجمندتر از هدایت همه مردم تا پایان جهان وجود دارد؟ مصلحت چه امری از این بالاتر بود؟ چرا وقتی ابوبکر وصیتبه خلافت عمر میکرد، عمر معتقد نبود کهاو هذیان میگوید! با آنکه مقام و شان پیغمبر را نداشت; حالآنکه ابوبکر در ضمن تحریر فرمان خلافتبیهوش شد و عثمان از ترسآنکه ابوبکر پیش از وصیتبمیرد، فرمان را بدون آنکه ابوبکربفهمد، به نام عمر تمام کرد و وقتی ابوبکر به هوش آمد، آن راامضاء نمود! آیا فرمان و تقاضای رسول گرامی(ص)الزام آور نبود؟ چگونه تنهاعمر بدین نکته پی برد و اهلبیتحضرت از آن سخن، وجوب و الزامدانستند؟ آیا جایز است گفتارهای الزامی رسولاکرم(ص)را بدین گونه ردکرد، با آنکه روا نیستبه حال بیماری و احتضار در حضور مردمانعادی چنین با بی احترامی بلند سخن گفت؟! اینک رسول خدا(ص)پس از آن رفتار از نوشتن خودداری کرد نهبدان سبب بود که فرمان خویش را واجب میدانستبلکه علت دیگریداشت که ذکر خواهیم کرد. آیا از میان همه آنچه رسول گرامی اسلام(ص)در مدت زندگی و درروزهای پایانی عمر فرموده بود تنها همین جمله بود که از غلبهبیماری و …. صادر میشد؟! چگونه در مورد فرمان بسیجسپاهاسامه و تاکید و پیگیری آن، کسی نسبت هذیان به پیامبر(ص)ندادو این ماموریت را فقط به تاخیر انداختند; چون با تاخیر سپاهنیز به هدف خود میرسیدند! به همین علت تا آخرین لحظه و حتیچهار روز بعد ازدرخواست قلم و کاغذ باز پیامبر(ص)نسبتبه بسیج لشکر اسامهاصرار میورزید و سرپیچی کنندگان را مورد لعنت قرار میدهد، امابا چنین نسبتی مواجه نمیشود و آنان همچنان فرمان پیامبر(ص)راپا برجا میدانند و بعد از انجام بیعتبا مردم با قوت و ارادهتمام، آن را به انجام میرسانند! وصیتشفاهی پیامبر(ص)پس از این اتهام مورد انکار و مخالفتقرار نمیگیرد. در آخرین ساعات زندگی نیز چنان که خود گویند: پیامبر دستور داد ابوبکر برود نماز گزارد و این دستور را هذیانیاد نمیکنند! ابنابی الحدید میگوید: زمانی نزد ابوجعفر نقیب اخبار معتبر وصریح درباره خلافت علی بن ابیطالب(ع)را بیان کردم و گفتم: بسیاربعید میدانم که اصحاب پیامبر همگی یکدستبکوشند تا دستورپیامبر را در این باره نادیده گیرند و از آن جلوگیری نمایند! چنانکه بعید میدانم که برای از بین بردن یکی از ارکان دین(مانند نماز و روزه)همدستشوند! نقیب(ضمن پذیرش همدستی اصحاب بر جلوگیری از به خلافت رسیدنعلیبن ابیطالب(ع» در پاسخ گفت: آنان معتقد نبودند که خلافت ازشعایر مذهبی است و همانند دیگر احکام شرعی مثل نماز و روزهاست. آنها مساله خلافت را همچون مسایل دیگر دنیوی میپنداشتند،مانند فرماندهی فرماندهان و تدبیر جنگها و سیاست رعیت پروری. به همین سبب در صورتی که در آن مسایل مصلحتی میدیدند، ازمخالفتبا دستورهای پیامبر اکرم(ص)پروایی نداشتند…. . واقعیت چنین نشان میدهد که حاضران در آن مجلس از آن فرمانجزالزام و وجوب استنباط نکردند و اگر جز این بود کارشان بهاختلاف و دعوا نمیانجامید. هر کس میخواستبدان عمل میکرد و هرکه نمیخواست عمل نمیکرد. اما چون گروه ناموافق نمیتوانستندوجوب و الزام آن را بپذیرند و آنگاه آشکارا از آن سرپیچینمایند در اصل اینکه تقاضای مورد نظر از روی عقل و حواس سالمصادر شده است تشکیک کردند تا اصلا پیگیری آن لازم نباشد. همانطور که مردم هیچ گاه بهانهگیری مریض بیهوده گو را دنبالنمیکنند!(دور از مقام نبوت) مفاد وصیت چه بود؟ چرا از نوشتن آن جلوگیری کردند؟ این هر دو پرسش را عمر بن خطاب خود ناخواسته پاسخ داده است. او ضمن گفتگویش با ابن عباس میگوید: رسول خدا ستایش زیادی از علی مینمود که البته آن گفتهها چیزیرا ثابت نمیکند و حجت نمیباشد. او(در حقیقت) میخواستبا ستایشاز علی امتخود را بیازماید(که تا چه حد پیرو فرمان پیامبرخویشاند.)آن حضرت در هنگام بیماری تصمیم داشت در این موردتصریح نماید، ولی من از آن جلوگیری کردم. و در روایت دیگر: رسول خدا خواست او را نامزد خلافت نماید و من از ترس بروزفتنه مانع شدم. و پیامبر از درون من آگاه شد و(از اصرار برتقاضای خود)خودداری کرد. ماهنامه کوثر شماره 39
یوسف غلامی